تک رمان
دانلود رمان
تک رمان
پست های ویژه

دانلود داستان کوتاه گارد لنف و نایره به قلم زینب.م

 


دانلود داستان کوتاه گارد لنف و نایره به قلم زینب.م

مقدمه:


با بُهت و شک به منظره‌ی روبه‌رویش زل زده بود. همه‌جا بوی مرگ می‌داد. هیچ هم‌نوعی باقی نمانده بود. ناخود‌آگاه زانوهایش سست شد و بدون اراده بر زمین زانو زد. دستی بر شانه‌اش نشست؛ صاحب دست را به خوبی می‌شناخت.
قسم خوردند انتقام بگیرند! اولین قدم هم یافتن بانوان آب و آتش بود!
***
باز مثل همیشه دایانا را راضی کردند که اولین‌نفر وارد شود. همیشه همین بود، او زیادی ساده بود و حال را می‌دید نه بعده‌ها را!
دستش را به در زد و آرام هُلش داد. آب ‌دهانش را قورت داد و نگاهی به آفرین انداخت. آفرین با تکان دادن سرش به او اطمینان داد و او هم با لبخند، بدون فکر کردن، وارد آن خانه‌ی ‌خ*را*ب و متروکه شد!
بعد از این‌که کامل وارد شد، ناگاه با صدای عربده کسری خشکش زد و بهت زده برگشت!
با دیدن خنده‌های مسخره‌ی کسری؛ مثل همیشه بغض کرد. با حرص به‌سوی او گام برداشت و به محض این‌که به کسری رسید، پایش را بالا کشید و محکم در صورتش فرود آورد.
– جای این مسخره‌بازی‌ها اگه جَنَم داری خودت برو داخل. مر*تیکه‌ی نفهم!
بدون توجه به نگاه‌های بهت‌زده مازیار و فرزاد، خنده‌های آفرین و نفس‌های پرحرص کسری، با سرعت بیشتری وارد خانه شد.
مدام زیر ل*ب به زمین و زمان دشنام می‌داد. بعد گذشتن از آن راهروی گِلی با دیوارهای پوسیده، به در چوبی‌ رسید.
لحظه‌ای تمام فیلم‌های ترسناکی که در طول پانزده‌سال عمرش دیده بود، جلوی چشمش آمد. نفس عمیقی کشید و آرام درب ‌سرد چوبی را به جلو هل داد.
خانه بزرگی بود. حدس زد در آن زلزله‌ی ده‌هاسال پیش که پدربزرگش برایش تعریف کرده بود، این ‌خانه این‌قدر بهم ریخته و خ*را*ب شده باشد!
احساس کرد جرئتش ته کشیده. با صدای بلندی
بقیه را صدا زد.
– مازی، فری، کسی، آفی جمع کنید بیاید. خیلی باحاله!
اگر می‌گفت ترسیده تا مدت‌ها سوژه خندیدن کسری و
فرزاد بود. با شنیدن صداهای پا که بی‌شباهت به دویدن گله‌اسب نبود، کمی دلش گرم شد. مثل همیشه به قول معروف، وحشی بودند!


قسمتی از داستان کوتاه:

فرزاد با نیش‌بازش، نزدیک دایانا شد و گفت:
– آجی دمت‌گرم! باز کله‌خر بازیت، گل کرد.
دایانا هم خنده‌ای کرد و سری تکان داد. فرزاد پنج‌سال بزرگ‌تر بود؛ ولی بیشتر مواقع، دایانا را «آجی» صدا می‌زد.
آفرین، باز رئیس‌بازی‌اش گل کرد و دست به کمر، شروع به دستور دادن کرد.
– خب، فرزاد تو برو اون‌جا که شبیه آشپزخونه‌ست. دانی تو هم بیا باهم بریم کسری و مازی هم برید اون اتاقه که ته پذیراییه!
خانه‌ی بزرگ و جالبی بود، تنها یک‌طبقه بود و آدم را یاد خانه‌های قدیمی می‌انداخت که چند‌ خانواده باهم در آن زندگی می‌کردند!
چهار اتاق تقریباً بزرگ داشت که همه‌ی آن‌ها دو در بود و به یکدیگر متصل می‌شد. آفرین و دایانا درباره این‌که چرا خانه این‌گونه قدیمی است؛ اما بیرونش به پوسیدگی داخل نیست، پچ‌پچ می‌کردند!
– آفرین و دایانا، جمع کنید بیاید ببینید چی یافتم!
– غلط نخور! اول من پیداش کردم بعد تو مثل گراز شیرجه زدی روی من بدبخت.
صدای بشاش مازیار و حرص خوردن کسری بود که باز مثل همیشه جروبحث می‌کردند.
آفرین و دایانا با قدم‌های بلند خود را به اتاق ته‌پذیرایی رساندند. چینش و فضای اتاق با اتاق‌های دیگر متفاوت‌تر و بزرگ‌تر بود!
یک ‌تخت‌خواب بزرگ و شکسته شده، گوشه‌ی اتاق قرار داشت که کلی تار عنکبوت به آن آویزان بود. کلی تکه‌چوب و روزنامه باطله کف اتاق ریخته بود و فضای اتاق به شکل عجیبی خَفه و بوی نمِ خاصی می‌داد.
فرزاد گفت:
– بچه‌ها فکر کنید؛ مثل این ‌فیلم ترسناک‌ها الان صدای قدم بیاد و در اتاق بسته بشه!
بعد تمام شدن حرفش، همگی شروع کردند به خندیدن. دایانا نزدیک میز آرایش چوبی‌رنگی که آیینه بزرگی روی آن قرار داشت، شد و خود را در آیینه نگاه کرد.

موهای تیره‌رنگش را مرتب و شالش را روی سرش درست کرد و عینکش را بالاتر کشید. آفرین و دایانا، در یک‌سال به دنیا آمدند. مازیار پسرعمه‌اش و آفرین دخترعمویش بود. کسری، هم پسرخاله‌اش بود. از همه هم سنش بیش‌تر بود، بیست‌ویک‌سال سن داشت؛ اما باز همانند بچه‌ها رفتار می‌کرد!
فرزاد هم که بیست‌سال داشت و همیشه طابع جمع!
از زمانی که به یاد داشتند، همه‌شان؛ هر پنج‌نفر در اکثر خاطرات هم بودند. هر کدام یک‌ نسبتی داشتند که نام «فامیل» را به یدک می‌کشید.
– خب پلشتان عزیز! برای چی غارغار می‌کردین؟!
با صدای دایانا، سعی کردند جدی باشند. آفرین، پاکتی را که در دست مازیار بود را قاپید و روی لبه تخت‌خواب شکسته ایستاد.
کمی دور و برش را نگاه کرد. پشت پاکت را باصدای بلندی خواند:
– بچه‌ها پشتش نوشته «تنها بانوان آتش و آب، حق باز کردن پاکت را دارند» واه! سر کاریه؟

 

دانلود داستان کوتاه گارد لنف و نایره به قلم زینب.م


دانلود رمان


پیشنهاد ما برای شما:


رمان های کامل شده تک رمان:

دانلود رمان پیست مرگ اثر صبا نصیری

دانلود رمان در امتداد پگاه

دانلود رمان کافه جنون 

دانلود رمان زیرنویس نگاه تو ۲


  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
تمرکز کرد، به برترین خاطرات تمام عمرش نگاهی انداخت. قدرت و نیروی‌های مختلف را در ذره‌ذره خونش حس می‌کرد! حال، آماده بود تا با هرکسی مبارزه کند! حتی گر دشمن یکی از عزیزانش باشد!

سخن نویسنده: همه‌ی شخصیت‌های اصلی داستان، واقعی هستند.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    داستان کوتاه گارد لنف و نایره
  • ژانر
    فانتزی، معمایی
  • نویسنده
    زینب.م
  • ویراستار
    pegah.h
  • طراح کاور
    GREEN VOICE
  • صفحات
    45
  • منبع تایپ
    تک رمان
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
کامنت ها
  • Zahrajafarian مدیر سایت
    9 فروردین 1402 | 12:16

    بسیار عالی و جذاب
    ترکیبی از ترسناک، طنز و تخیلی ولی به شکلی که مخاطب اصلا از داستان زده نمیشه، به راحتی با داستان همراه میشه و لذت میبره
    قلم نویسنده عالیه

  • Kiyan مدیر سایت
    25 دی 1401 | 01:14

    خسته نباشی نویسنده عزیز قلمت مانا

ورود کاربران

  • Zahrajafarianدر انجمن رمان نویسی تک رمان عضو شید...
  • Zahrajafarianبه شماره 09195199153 در تلگرام پیام بدید یا ایتا...
  • مریمmaryamdastfal82@gmail.com...
  • anahitab488@gmail.comسلام من داستانی نوشتم اما نمیدونم چجوری به اشتراک بزارم...
  • دریاسلام...
  • halcyonعالی بود❤️...
  • Golbargعالی بود خسته نباشید:)...
  • حمیدرضاعالی بود....
  • مبیناعالی عالی👏♥️...
  • مبینا♥️👏 عالی عالی ..چون خیلی به دلم نشست من عاشق اینجور سبک رمان هام...
درباره سایت
تک رمان
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
آمار سایت
  • 488 نوشته
  • 11 محصول
  • 918 کامنت
  • 11 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.