تک رمان
دانلود رمان
تک رمان
پست های ویژه

دانلود رمان پیست مرگ به قلم صبا نصیری ویژه تک رمان

 


دانلود رمان دانلود رمان پیست مرگ به قلم صبا نصیری

قسمتی از رمان:


روی تخت یک نفره‌ی فلزی‌اش نشسته و با آشفتگی به در کوچک آلومینیومی و دیوارهایِ آبیِ رنگ و رو رفته، نگاه می‌کند. آبی مگر رنگ مورد علاقه‌اش نبود؟ پس چرا حالا با دیدن این دیوارها، ذهنش درگیر و قلبش ناآرام‌تر می‌شد؟!
عرق می‌کند. نگاه مات‌مانده‌اش را به تک کمد فلزی و مکعبی شکل درون اتاق می‌دهد و پنجره‌ی کنار تختش به طرز مزخرفی، پرتوهای سرکشانه‌ی خورشید را به داخل هدایت می‌کند. درست روی چشم‌های خمار مشکی رنگی که خیلی وقت است که دیگر برق و سویی ندارند. گِرِه روسری سفید و کوتاهش را شُل می‌کند و روسری، روی سرشانه‌های ظریفش می‌افتد. دستی به گر*دن خیس از عرقش می‌کشد که یکهو صدای قار و قار کلاغ‌ها بالا می‌گیرد. می‌ترسد و در جایش تکان خفیفی می‌خورد. فی‌الفور نگاهش را از پنجره به بیرون می‌دهد. او را می‌بیند. اویِ بیش از حد آشنا را. اویی که درست مثلِ خودش، یک ماه و چند روزی می‌شود که در آسایشگاه روانی، بستری است. مثلِ تمامِ این مدت، زیرِ همان درختِ چسبیده به فنسِ مابینِ دو حیاطِ دو آسایشگاه نشسته است. باز جوجه کلاغی را به بهانه‌ی دانه دادن، در چنگال محکم و مردانه‌ی خود اسیر کرده است. و چقدر جوجه کلاغ‌ها احمق بودند! هر بار به دامش می‌افتادند. می‌رفتند و اندکی بعد، باز به تله‌ی او، دُم می‌دادند. دقیق‌تر نگاهش می‌کند و آه از نهادش بلند می‌شود. این دمپایی‌های لنگه به لنگه، به هیچ‌وجه با چهره‌ی یزدانِ خوش‌پوشِ سابق هم‌خوانی ندارد! همین‌طور ساکت و خیره از پنجره‌ی طبقه‌ی بالا نگاهش می‌کند که یکهو یزدان سر بالا می‌آورد و مچ نگاهِ سیاه روناک را با تیله‌های آبی‌اش می‌گیرد. ناخداگاه کمی عقب می‌رود و با هینِ ضعیفی که از د*ه*ان خارج می‌کند، همان دستی که بند به پنجره بود را روی ل*بش می‌گذارد. می‌بیند که یزدانِ آبی‌پوش و حالا تماماً کچل، بچه کلاغ را ول می‌کند و… چیزی در دل روناک تکان می‌خورد. با یادآوریِ چیزی… یا بهتر است بگوییم کسی، برمی‌گردد و از نگاه کردن به بیرون دست می‌کشد. نمی‌خواهد که با خیره ماندن به آبی‌های یزدان، به تیله‌های دلبرِ مرد چشم دریاییِ خود خیانت کند و… یزدان، خیلی بیش از خیلی شبیه به مردِ اوست. جایی توی س*ی*نه‌اش درد می‌کند و می‌سوزد. خاطرات گذشته، با سپاهِ تلخ و سیاه بغض، تیم می‌شوند و هجوم می‌آورند به گلوی نحیف و این روزها خسته از جیغ و گریه‌های دخترک. قلبش فشرده می‌شود. انگاری که نفسش بند برود و نمی‌داند تا چه وقت باید تحمل کند تا این وضع لعنتی تمام شود؟
رفته رفته صورتش از زور غم، درد و رنج کبود می‌شود. و دست خودش نیست که اینطور با هق بلندی، شیشه‌ی بغضش در هم می‌شکند. دست‌هایش را روی صورتش می‌گذارد و بلند بلند گریه می‌کند. قفسه‌ی س*ی*نه‌اش محکم بالا و پایین می‌رود و ناخداگاه میان بغض و گریه، نامِ اویی که نیست را هجی می‌کند. چشم‌هایش می‌سوزند. و حالا تمام تنش از درد و غم و دلتنگی، لرز گرفته است. همینطور بی‌مهابا گریه می‌کند که ناگهان درب اتاق، به ضرب باز می‌شود و قامت باریک و کشیده‌ی زنی با روپوش سفید در چهارچوب حاضر می‌شود. برای لحظه‌ای گریه‌اش قطع می‌شود؛ اما همین که نگاه سبز و وحشیِ زن را که اخم هم کرده است می‌بیند، دوباره گریه را از سر می‌گیرد و میان هق هقش، ناله‌وار خواهش می‌کند:

و …….

دانلود رمان پیست مرگ به قلم صبا نصیری

 


صفحه بیوگرافی نویسنده رمان پیست مرگ:


صبا نصیری


دانلود رمان


دانلود رمان پیست مرگ به قلم صبا نصیری ویژه تک رمان


پیشنهاد ما برای شما:


رمان های کامل شده تک رمان:

دانلود رمان پانیا از فاطمه معماری ویژه تک رمان

دانلود رمان مهجور عشق جلد دوم خواهرخوانده

دانلود رمان زیرنویس نگاه تو

دانلود رمان زیرنویس نگاه تو ۲


  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
پسری از تبار هیجان با سری پُر شور و سودایی در ذهن، سرمست از لحظه های نابی که با غرور خلق کرده است؛ عشقی آتشین را در میان آهن پاره هایی از ج*ن*س غرور می یابد و این بار واردِ راهی می شود که جز هیجان، پستی و بلندی هایی را نیز به همراه دارد.

مقدمه : میداند که آخر یک شب از آسایشگاه بیرون خواهد زد.لباسهای آبی کهنه تیمارستان را دور خواهد انداخت. یواشکی از آن کمد بزرگ ، لباسهای قدیمی‌اش را پیدا کرده و خواهد پوشید. پا بر*هنه به خیابان های شهر خواهد رفت و آواز خواهد خواند.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    پیست مرگ
  • ژانر
    عاشقانه، هیجانی، درام
  • نویسنده
    صبا نصیری
  • ویراستار
    صبا نصیری
  • طراح کاور
    .SARISA.
  • صفحات
    1155
  • منبع تایپ
    تک رمان
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
کامنت ها
  • طــلایـــه
    2 اسفند 1400 | 19:59

    قلمت سبز صباجان?
    خسته نباشی✨

  • قسم
    1 اسفند 1400 | 08:31

    عااااااااااالی بود، یکی از قشنگترین رمانایی که خوندم
    قلمت مانا
    بی صبرانه منتظر رمان بعدی هستم

  • F A L C O N
    30 بهمن 1400 | 16:18

    خسته نباشید نویسنده عزیز
    ???

  • Kiyan مدیر سایت
    30 بهمن 1400 | 16:03

    عالی بود.خسته نباشی نویسنده عزیز

    • helen
      26 دی 1402 | 13:15

      سلام من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟

ورود کاربران

  • Zahrajafarianسلام به شماره 09195199153 در ایتا یا تلگرام پیام بدید...
  • سونیاسلام من ثبت نام کردم اما نمیدونم چطوری رمانم رو براتون ارسال کنم اگه امکانش هست...
  • Zahrajafarianسلام ایمیل بدید taakroman233@gmail.com...
  • Zahrajafarianلینک مشکل نداره اگر باز نمیشه براتون ایمیل بدید بفرستم taakroman233@gmail.com...
  • Zahrajafarianسلام در حال ترجمه هست...
  • Zahrajafarianسلام لینک مشکل نداره روی این لینک بزنید http://dltaakroman.ir/%D8%B1%D9%85%D8%A7...
  • پریترخدا جلد آخرم بزارید خسته شدم هر روز چک میکنم...
  • helenسلام من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟...
  • helenسلام ببخشید من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟...
  • zeynabصبا،خدای وصف کردن احساسات و بازی با دل... عاشقشم :)...
درباره سایت
تک رمان
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
آمار سایت
  • 451 نوشته
  • 7 محصول
  • 878 کامنت
  • 11 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.