تک رمان
دانلود رمان
تک رمان
پست های ویژه

دانلود رمان همخونه شرقی

دانلود رمان همخونه شرقی  

خلاصه رمان:

بهار دختری که از هوش استعداد زیادی برخوردار است برای ادامه تحصیل با مشکل روبرو میشود! صدای هق‌هق گریه‌اش را با دستانش خفه میکرد، به دور خود بی هدف و مستاصل میچرخید، صدای پدرش از دیروز هزاران بار، مانند سیلی محکمی به صورتش خورده بود و درد سیلی نخورده تمام وجودش را گرفته بود.

هربارناباورانه از خود میپرسید چرا؟


اطلاعات فایل رمان


نام رمان: همخونه شرقی

منبع تایپ: انجمن تک رمان 

ژانر (موضوع): عاشقانه، اجتماعی

وضعیت: تکمیل شده


اطلاعات تیم اجرایی


نویسنده: سمیه هاشمی جزی

طراح جلد: .SARISA.  

ویراستار: ندارد.

طراح تکست گرافی: ندارد

کپیست: sadgal

ناظر: ندارد.


سخن نویسنده:


موجود نمیباشد.


دانلود رمان همخونه شرقی

قسمتی از متن رمان:

گرمای تیرماهی بیش از بیش کلافه‌اش میکرد دستی به لبه روسریش کشید و با کینه ای هرچه تمام تر، روسریش را به سمت تخت خواب پرتاب کرد، نفسش تنگ شده بود.

به سمت پنجره بزرگ اتاقش رفت، پیشانیش را روی شیشه گذاشت نفس‌هایش بلند شده بود، احساس خفگی امانش را بریده بود. هوا میخواست، هوای تازه که نجاتش دهد.

دست به سمت دستگیره پنجره برد، پنجره اتاقش را روبه حیاط بزرگ خانه باز کرد بجز صدای گنجیشک‌هایی که روی درختان، جیک‌ جیک می‌کردن هیچ صدایی نمی‌آمد به حیاط سرسبزشان که نگاه کرد زیر لب صلواتی فرستاد؛ نفسی گرفت و به خود امید داد که حتما راه چاره ای هست سرش را به سمت اتاقش برگرداند.

به مدال‌ها و تندیس‌ها و لوح‌های افتخارش خیره ماند، تمامشان حاصل بی خوابی و تلاشش بودند، تمامشان حاصل حمایت بی چون و چرای پدرش بودند و حالا پدرش؟! سریع به سمت میز بزرگ اتاقش رفت، تلفن همراهش را از کنار رایانه اش برداشت؛ سریع شماره حامد را گرفت و چشمانش را بست. در دل خدا را صدا کرد:

– خدایا خواهش میکنم . خدایا کمک!

صدای گرم همیشگی حامد، برق از چشمانش پراند و بلند گفت:

سلام حامد جان

و حامد بدون توجه به صدای لرزان او سرگرم مشتریش بود.

– نه خانم راه نداره. کمتر ازصد تخته فرش اصلا برامون سودی نداره؛ فقط حمالی برامون می‌مونه! ببین خواهر من، بعد از ظهر دارم می‌رم گمرک فرش‌های خودمون رو بفرستم دبی ،حالا نظر خودتونه اگه میتونید برام بیست‌ تای دیگه جور کنید، من در خدمتم! از شماروهم می‌برم، اگر نه که شرمنده!

حامد با کلافگی گفت:

– الو! الو بهار… یک لحظه صبر کن مشتری دارم.

بهار دلش می‌خواست فریاد بزند از این بی تفاوتی حامد، اما طولی نکشید که صدای تمام شدن معامله امد. حامد گوشی تلفنش را محکم در دستانش فشرد. دستانش عرق شرم داشتند؛ چه جوابی می‌توانست به بهار بدهد؟! با لبخندی دروغین گفت:

– الو جونم بهار؟ خوبی!؟

بهار نفس بلندی چاق کرد و سریع گفت:

– چی شد حامد؟ چیکار کردی برام؟ فهمیدی از دیروز تا حالا بابا چِش شده؟! باهاش حرف زدی؟ به مادرِ اختر زنگ زدی؟!

و با بغضی آشکار گفت:

– اصلا چرا هیچکس دیروز از من حمایت نکرد؟!

حامد لبش را به دندان گرفت با شرمندگی گفت

– به جون خودم بهار، همه شوکه شده بودیم. اصلا نفهمیدم بابا چی می‌گه، یعنی محال‌ترین حرف ممکنی که از دهن بابا دراومد، این حرف بود. بخدا آبجی حمید بدتر از من بهم ریخت. خودت دیدی تا گفتم :«بابا چرا؟» کامل آمادگی داشت وگفت: « به والله که هرکدوم روی حرفم حرف بزنید از ارث محرومتون میکنم.» به علی قسم بهار، بخاطر حرفش نترسیدم، فقط شوکه بودم وقتی با حمید از خونه اومدیم بیرون همش می‌گفتیم محاله! امکان نداره همچین حرفی رو بابا بزنه. به هزار جا زنگ زدیم ،مادراختر، آقاجون، عمو رسول، ولی بخدا هیچی دستگیرمون نشد. صبح بابا اومد حجره بحثمون بالا گرفت بخدا که اگه حمید رو بابا پرتم می‌کرد بیرون به جون مامان، پلک نتونستم روی هم بذارم. باورم نمیشه بابا این حکم رو برات بده. تمام زندگیم بهم ریخته، به خدا که بابا یه چیزیش هست.


بنر تکست‌گرافی رمان:


موجود نمی‌باشد.


پیشنهاد ما برای شما:


رمان درحال تایپ دلبر جذاب من نوشته مهسا 

رمان درحال تایپ شوکران نوشته کاف_طوفان 

رمان درحال تایپ مقبره‌ای برای تو نوشته سارا مقصودی 

دانلود رمان ترجمه شده گریز از آلفا 

دانلود کتاب آموزشی واژگان چند شکلی زبان پارسی 

دانلود رمان ترجمه شده من آلفا میشوم 


باکس دانلود فایل


دانلود رمان همخونه شرقی

  • اشتراک گذاری
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
کامنت ها
  • اسما
    13 شهریور 1400 | 20:07

    سلام ببخشید چطور باید دانلود کرد

    • admin مدیر سایت
      20 شهریور 1400 | 14:46

      سلام روی گزینه دانلود کلیک کنید

  • خانمی
    14 مرداد 1399 | 20:13

    انصافا دمت گرم خانم هاشمی
    عالی
    عالی
    عالی
    افرین

    • سميه سادات هاشمي جزي
      16 مرداد 1399 | 21:18

      ممنون بانوي عزيز افتخار دادين به خوندن

    • سميه سادات هاشمي جزي
      20 مرداد 1399 | 21:12

      با سلام باعث افتخاره كه مورد پسند واقع شد

  • علی
    9 مرداد 1399 | 19:14

    منکه باور نمیکنم نوشته اول ک نویسنده باشه
    واقعا قابلیت چاپ داره
    برف داره شدم سمیه جان

    • سميه سادات هاشمي جزي
      10 مرداد 1399 | 14:47

      سلام
      نوشته اولم هست
      برف داره شديد؟ متوجه نميشم چي تايپ كردين
      به هر حال ممنون

  • سحر
    6 مرداد 1399 | 00:25

    سلام به رمان خون های حرفه ای
    و سلام من به خانم هاشمی عزیز
    خانم هشمی چه کردین با اولین نوشته اتون
    باورم میشه تمام داستان غیر قابل پیش بینی بود
    من مامانم روانشناسه
    به اجبار مجبورش کردم‌رمانتونو بخونه
    هر صفحه ای که رد میشد پوزخند میزد نیگفت مسخره
    دوباره ماحرای همخونه ای و ازدواج اجباری که ضاعده ذهن بیمار ه
    ولی خدا شاهده وقتی رسید به جریان‌انیر حسین و مادرش دیگه سکوت کرد
    و تا ساعت ۵صبح این رمانو خوند
    فقط میتونم بگم افرین
    رمان شما کاملا ایرانیه
    و چقدر قدرت یک دختر اصیا رو به رخ کشیدین
    مادرم گفت بهار یک دختر کاملا ایرانیه و تحسین کردن که انقدر اموزنده بود
    جریان آنا دیونه کننده بود دهنم باز مونده بود باورم نمیشد ذهن امیر حسین درمورد انا این باشه
    والا مد شده که رمان ها فقط مینویسن من اون دخترارو نمیخواستن اونا خودشونو میچسبوندن
    خلاصه که ذهنمو درگیر کردین اساسی
    منتظر رمان بعدیتونم که با افتخار بخونم
    و بعد به نظر من این رمانو فیلم نامه کنید فوق العاده ایرانیه
    در اخر ممنون از سایت تک رمان بخاطر حمایت از همچین نویسنده هایی

    • سميه سادات هاشمي جزي
      7 مرداد 1399 | 00:15

      سلام به شما سحر عزيز و مادر گراميتون
      ممنون از لطف و بزرگواري شما و مادر محترم
      من خودم يك مادرم و دوست دارم حقيقت ها و تجربيات خودم در جامعه و تجربيات ديگران رو در رمان انتقال بدم
      وگرنه موضوع تكراري سوژه تكراري تنها براي جذب مخاطب
      جنسي نوشتن هيچ ماندگاري نداره
      اميدوارم اثر بعديم ” اين بود زندگي” مورد توجه شما قرار بگيره

  • ستار
    29 تیر 1399 | 01:20

    سلام
    اول از همه بگم که دوست دارم خانم هاشمی این نظر رو بخواند و جواب بدن
    خانم هاشمی رمانتونو که خوندم از اسمش مطمئن بودم یک چرند ذهنی دیگه به عنوان همحخونه
    دقیقا داستان رو حدس زدم یک پسرو دختر که میرن توی خونه الکی از هم دوری میکنن و اولش هیچ کششی بهم ندارن اما بعدش الکی عاشق هم میشن جوری که از هم نمیشن سی تا پسر هم همزمان عاشق دختر میشن تا دختر طلاق بگیره باهاش ازدواج کنن

    ولی از روی بیکاری حقیقتا دانلود کردم
    خانم هاشمی افرین
    شما ذهنیت منو نسبت به اسم همخونه عوض کردید
    کاملا یک رمان ایرانی
    کاملا خانواده ایرانی زندگی به سبک ایرانی رفتارها ایرانی
    انگار درمورد خانواده مانوشتید انقدر که تونستم همزاد پنداری کنم
    درود به شما بالاخره توی یه رمان به تاثیر خانواده در اینده و سرنوشت فرزند دقیق پرداخته شد
    موضوع آرا چنان بهش پرداخته شد که مطمعن بودم یک جایی تا ته داستان پیداش میشه
    اما نشد! و این واقعا در زندگی های ما هست. ما خیلی ادمهارو به راحتی کنار میزنیم و هیچ وقت نمیبینیم
    مراسم خواستگاری کاملا فابل درک بود
    ثروت توی رمانتون به رخ نکشیده شده بود درصورتی که کاملا خانواده ثروتمندی بودن
    کاملا اتفاقا غیر قابل حدس بود که ادمو دیونه میکرد
    پایان به هیچ عنوان اونی نشد که من میخواستم البته که زندگی حقیقی هم همینطور
    نکات بسیار اموزنده ای رو در رمانتون شاهد بودیم
    وقار متانت ادب و شعور یک دختر تحصیل کرده با سن پایین رو کامل نشونمون دادین
    پختگی کاملا در متنهاتون دیده میشه
    و یک جایی کاملا من شوک شدم
    اونم پایان رمانتون بود که نوشته بودین
    اولین رمانم
    یا خدا بگین که دروغه !محاله این نوشته اول باشه
    بنظر من کمی ارایه های ادبی بیشتر بکار میبردین قابلیت چاپ داشت
    و وقتی گفتین تقدیم به همسرو فرزندانتون
    متوجه شدم این نوشته مر از تجربه اس
    و من به دختران و پسران دورو ورم پیشنهاد کردم این رو بخونن
    افرین
    کاش دوباره بنویسید
    لطفا بگین چطور میشه باهاتون در ارتباط بود و بفهمیم رمان جدیدی در دست دارین
    لطفا اگر نططرم رو خوندید جواب بدین
    یا از مدیریت سایت میخوام به دست ایشون برسونن
    لطف میکنین

    • admin مدیر سایت
      29 تیر 1399 | 02:00

      سلام وقت بخیر خانوم هاشمی در انجمن رمان جدیدشون رو دارن تایپ میکنن برای ارتباط با ایشون روی لینک زیر کلیک کنید:
      https://forum.taakroman.ir/members/493/

    • سميه سادات هاشمي جزي
      29 تیر 1399 | 11:14

      با سلام به خانم يا اقاي ستار
      ممنونم از لطف شمانسبت به اين رمان
      حقيقتا اين اولين نوشته بلند بنده بود
      خوشحالم كه مورد استقبال قرار گرفت
      راه ارتباطي
      من در چند تا انجمن عضو هستم ولي بخاطر بي اهميتي و عدم تعهد چند انجمن ازشون خارج شدم و فقط در اين انجمن و يك انجمن ديگه تايپ ميكنم به اميد خدا رمان بعدي ام رو اگر باهام همكاري خوبي داشته باشند فقط در يك انجمن فعاليت ميكنم
      رمان دومم اين بود زندگي تمام شده و در حال تايپ رمان بعدي ام
      نمي شود كه نمي شود هستم
      ميتونيد عضو انجمن تك رمان بشين و هر سوالي دارين پاسخ بدم
      ايميلم
      salamsalamzs5@googlemail.com
      اينستاگرام
      somayeh.hashemi.jazi
      در خدمتم

  • طــلایـــه
    24 تیر 1399 | 22:34

    خداقوت نویسنده عزیز??

    • سميه سادات هاشمي جزي
      24 تیر 1399 | 23:42

      ممنون بانو

  • maryam banoo
    24 تیر 1399 | 12:59

    خسته نباشی عزیزم ?❤️

    • سميه سادات هاشمي جزي
      24 تیر 1399 | 17:02

      ممنون از شما

ورود کاربران

  • Zahrajafarianدر انجمن رمان نویسی تک رمان عضو شید...
  • Zahrajafarianبه شماره 09195199153 در تلگرام پیام بدید یا ایتا...
  • مریمmaryamdastfal82@gmail.com...
  • anahitab488@gmail.comسلام من داستانی نوشتم اما نمیدونم چجوری به اشتراک بزارم...
  • دریاسلام...
  • halcyonعالی بود❤️...
  • Golbargعالی بود خسته نباشید:)...
  • حمیدرضاعالی بود....
  • مبیناعالی عالی👏♥️...
  • مبینا♥️👏 عالی عالی ..چون خیلی به دلم نشست من عاشق اینجور سبک رمان هام...
درباره سایت
تک رمان
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
آمار سایت
  • 484 نوشته
  • 11 محصول
  • 918 کامنت
  • 11 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.