دانلود دلنوشته محکوم به سکوت به قلم فلورا
تودهای در گلویم سد معبر کرده است. با تمام توانم این بغضها و اشکها را سرکوب میکنم؛ بغضی که سر به فلک کشیده است.
اشکهایم فقط کافیست به حال خودشان رهایشان کنم، آنگاه سیلابی برپا خواهند کرد؛ سیلابی که این آشیانه را ویران میکند.
امّا من این را نمیخواهم. باید تحمّل کنم، نمیخوام بگویم من کم آوردم. به خوبی میدانم که پایان این سکوت یکقربانی دارد و باز هم میدانم که این قربانی، کسی جز خودم نیست.
****
****
از پنجرهی اتاق به بیرون خیره شدم. آسمان چهرهاش به ک*بودی میزند، سکوتی ابهامآمیز بر شهر حکم فرما است.
آری، من کم آوردم. من تاب و توان تحمّل اینحجم از بدبختی را ندارم. قلمم را بر میدارم و قصد دارم بر صورت بیجان کاغذ خنجر بزنم؛ میخواهم بنویسم، بنویسم و بنویسم…
دانلود دلنوشته محکوم به سکوت
ا