خلاصه:
آرزو دختری است که قدم در راهی گذاشته، که نامنتهی است. کاوش و تحقیق، و پی در پی به دنبال سرنخهای بیشتر…
آرزو یک دختر است. آیا میتواند زنده بماند؟ آیا همچنان میتواند قدمهایی استوار در این مسیر بگذارد؟ در همین راه قتلهای سریالی و همکاری با امید و آرزو… ستوان آرزو اقبالی هیچگاه آینده خویش را اینگونه نمیاندیشید.
اطلاعات فایل رمان
نام رمان: دست خط زندگی
منبع تایپ: تک رمان
ژانر (موضوع): پلیسی، جنایی/عاشقانه، معمایی
وضعیت: تکمیل شده
اطلاعات تیم اجرایی
نویسنده: کیانا سبزی
طراح جلد: Katrina
ویراستار: م.صالحی
ناظر: وانیا
کپیست: kiyana
دانلود رمان دست خط زندگی ویژه تک رمان
قسمتی از رمان:
با کمک پاهام میز رو به عقب هل دادم. صندلی رو کنار پنجره کشیدم. عجب شهر شلوغی بود، پر از ظلم. حوصله بیرون و نداشتم. داخل اون، شهر شلوغ، چیز جالبی برای یافتن نبود. پس برگشتم پشت میزم. داد زدم و گفتم:
-جناب آقای امید، قهوه من چی شد؟
اومد تو و قهوه هم دستش بود. زل زدم بهم و با خشم گفت:
– ستوان اقبالی من سروان این اداره هستم نه آبدارچی.
همین جوری خیره شده بود بهم.
– خب ببخشید امید. حالا قهوه رو بده.
با لبخندی اومد سمتم. گذاشت روی میزم و رفت نشست روی میز کنار من. قهوه رو با شکلات تلخ خوردم. که امید برگشت و انگار میخواست دوباره چرت و پرت بگه:
– ستوان اقبالی کم خودتون تلخ هستین قهوه تلخ و با شکلات تلخ هم میخورین.
و کل همکارها خندیدن با خودش. حوصلش رو نداشتم. چرت و پرت زیاد میگفت. خودمم خندهی ریزی کردم. با خشم نگاهش کردم.
– شما صحبت نکنی، نمیگن لالی.
برگشت و گفت:
– بله ستوان اقبالی، چشم.
و لبخندی زد.
– از دست تو امید.
قهوه رو خوردم. امید یک دفعه برگشت با ترس گفت:
– آرزو پرونده جدید رو دیدی؟
نگاه کردم و تا دیدم خیره شدم بهش.
– نه امکان نداره.
همینجوری توی فکر بودم،سرم تیر میکشید. چند دقیقهای توی تعجب بودم که اداره تعطیل شد. کیفم رو برداشتم و داشتم میرفتم؛ ذهنم بدجور درگیر بود. به سمت در میرفتم که یک دفعه امید گفت:
– ستوان اقبالی بیاین، من شما رو میرسونم. مسیرمون یکی هست.
حوصله نداشتم. لبخندی روی صورتم نمایش دادم و گفتم:
…..
پیشنهاد ما برای شما:
رمان های در حال تایپ تک رمان:
رمان های کامل شده تک رمان:
باکس دانلود فایل

بازدیدها: 236