تک رمان
دانلود رمان
تک رمان
پست های ویژه

دانلود داستان کوتاه توبه فریب به قلم پوررضا آبی‌بیگلو

 


دانلود داستان کوتاه توبه فریب به قلم پوررضا آبی‌بیگلو 

قسمتی از داستان کوتاه:


کُتِ بلند و گشادش را که داخلش پر بود از قطعه‌های ریز و درشت آهن، روی شانه‌های پهنش انداخت و با یک نگاهِ دیگر به آینه، رضایت خود را بابت تیپ و لباسش با لبخندی تائید کرد و به سوی در چوبی اتاقش رفت.
گلویش را همان پشت در صاف کرد. پس از آن‌که شلوار پارچه‌ای تقریباٌ گشادش را بالا کشید، آهسته در را باز کرد. راه‌روی شش‌ متری که مادرش آن‌جا را به گلخانه تبدیل کرده بود، پر بود از کفش‌های زنانه و رنگارنگ که نشان می‌داد مادر گرام باز هم مهمان دارد.
سری از روی کلافگی تکان داد و با حرص، بقیه هیکل خود را از اتاق بیرون کشید. در را آهسته پشت سرش بست و خشنود از این‌که مادرش متوجه رفتنِ او نشده، لنگ‌های درازش را وادار کرد تا به سوی در آهنی زیبایی که خودش روی آن کلی سلیقه به خرج داده بود بروند و هر طور که شده از منزل خارجش کنند.
همچنان که زیر ل*ب زمزمه‌وار غر می‌زد، پوتین‌های کهنه‌اش را از جاکفشی برداشت و نیم‌خیز شد و در را بی‌سر و صدا باز کرد.
برف‌های سفیدرنگ به لطف دستان از سنگ‌ سفت‌ترش و بیل چوبی، روی هم انباشته شده بودند. راه را از در خانه به در حیاط باز کرده بود. از خانه به طور کلی خارج شد و نفس حبس شده‌اش را با شدت بیرون دمید.
– خدایا کرمت رو شکر! شب که نمی‌ذاری بخوابم. صبحشم از کله سحر به جای خروس، زن و بچه میاری بالا سرم؟ نمی‌دونم این‌ها خودشون کار و زندگی ندارن؟ ننه‌ی من یه تعارف الکی بکنه همتون لشکر می‌کشین خرابه‌ی ما؟ بابا تعارف اومد نیومد داره! یه‌بار لطف کنین رد کنین تا من به این ضرب‌المثل اطمینان پیدا کنم. الکی که نگفتن…!
با صدایِ کوبیده شدن در حیاط، رنگ از رخسار برنزه‌اش پرید و گمان کرد الان است که قلبش بایستد. چرا حالا؟ چرا باید اکنون در را می‌کوفتند؟
صدای مادرش که داد می‌زد دارد می‌آید، از داخل راه‌رو آمد. تا چادرش را به سر کند، پسرش وقت داشت که خود را جایی پنهان کند.
با ترس به این‌سو و آن‌سو نگاه کرد. چشمش به انباری گوشه‌ی حیاط که درش نیمه‌باز بود و برف تا نصف در آمده بود، خورد. نفس حبس کرد و با تمامِ تلاش، خود را با سرعت و بی‌سر و صدا به انباری رساند. بدون این‌که در را باز کند، با هر کوششی هم که بود، خود را جمع و جور کرد و از در نیمه‌باز وارد انباری شد.
صدای راه رفتن پاهایی که برفِ زیرشان را له می‌کردند؛ به او فهماند که مادرش به سوی در حیاط می‌رود. گوش تیز کرد و سعی کرد آرام نفس بکشد. در باز شد و صدای مادرش آمد که داشت با کسی احوال‌پرسی می‌کرد.
– سلام دخترم! خوبی؟ مادر خوبن؟ به بابا سلام برسون. کاری شده اومدی؟ اسباب‌کشی کردین یا هنوز وسایلتون تو خونه قَبلیه است؟
پسرش از حرص در انباری می‌ترکید و فکر می‌کرد آیا این همه پرحرفی لازم است؟ پاسخی که طرف مقابل داد روحش را از تنش جدا کرد.
– خیلی ممنونم! مادرم هم سلام رسوندن. آره به خدا مجبور بودم مزاحم‌تون بشم. تازه اسباب‌کشی کردیم، لولای در حیاط از جا در اومده و شکسته. بابام گفت بیام ازتون یه چندتا وسایل اگه داشتین بگیرم ببرم.
و جواب مادرش دیگر جانی در ب*دنِ پسر باقی نگذاشت.

 

 

دانلود داستان کوتاه توبه فریب به قلم پوررضا آبی‌بیگلو 


دانلود رمان


پیشنهاد ما برای شما:


رمان های کامل شده تک رمان:

دانلود رمان پیست مرگ اثر صبا نصیری

دانلود رمان در امتداد پگاه

دانلود رمان کافه جنون 

دانلود رمان زیرنویس نگاه تو ۲


  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب

مردی که در چند عمر نخستینش شرارت‌های بسیار می‌کرد، اکنون چاقو غلاف کرده و دیگر پِی جنگ و ستیز نمی‌رود. توبه کرده بود از آنچه که خدا حرامش دانسته، پرهیز کند.
از آنانی که برایش نیست دوستی کند و نظری به کسی نداشته باشد! صفا و صمیمیتش را نوش رفقای بامرامش می‌کرد و گویی از این تغییر بسیار خوشحال بود.
تغییری که در شخصیت و صفاتش ایجاد شده بود، بر زندگی همیشه پر هیجانش هم اثری بزرگ گذاشت، زندگی سعادتمندش از همان زمان شروع شد، از وقتی که کسی وارد ذهنش و از آن خارج نشد.

مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    داستان کوتاه توبه فریب
  • ژانر
    تراژدی، عاشقانه
  • نویسنده
    پوررضا آبی بیگلو
  • ویراستار
    ~S A R A~
  • طراح کاور
    tarlan
  • منبع تایپ
    تک رمان
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
کامنت ها
  • Kiyan مدیر سایت
    9 شهریور 1401 | 02:42

    خسته نباشی نویسنده عزیز قلمت مانا

ورود کاربران

  • Zahrajafarianسلام به شماره 09195199153 در ایتا یا تلگرام پیام بدید...
  • سونیاسلام من ثبت نام کردم اما نمیدونم چطوری رمانم رو براتون ارسال کنم اگه امکانش هست...
  • Zahrajafarianسلام ایمیل بدید taakroman233@gmail.com...
  • Zahrajafarianلینک مشکل نداره اگر باز نمیشه براتون ایمیل بدید بفرستم taakroman233@gmail.com...
  • Zahrajafarianسلام در حال ترجمه هست...
  • Zahrajafarianسلام لینک مشکل نداره روی این لینک بزنید http://dltaakroman.ir/%D8%B1%D9%85%D8%A7...
  • پریترخدا جلد آخرم بزارید خسته شدم هر روز چک میکنم...
  • helenسلام من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟...
  • helenسلام ببخشید من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟...
  • zeynabصبا،خدای وصف کردن احساسات و بازی با دل... عاشقشم :)...
درباره سایت
تک رمان
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
آمار سایت
  • 451 نوشته
  • 7 محصول
  • 878 کامنت
  • 11 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.