تک رمان
دانلود رمان
تک رمان
پست های ویژه

نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه


نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه اعلام شد

نفر اول: زینب گرگین عزیز

نفر دوم: آقای احمد آذر بخش 

نفر سوم: ساناز هموطن عزیز

برای مطالعه دلنوشته های این مسابقه جذاب با ما همراه باشید.


نام دلنوشته: اسارت تا اسارت!

حبس شده بودم.

در دنیایی که وسعتش بیداد می‌کرد؛ گرفتار بودم.

آفاق و گیتی، با این همه عظمت برایم شبیه به سجن و قفس بود!

نفسم در آن اسارت، بند آمده بود.

اتاق تنهایی من، به قدری وسعت داشت که با هیچ مونس و محبوبی پر نمی‌شد!

من، با دست‌های خودم آن قفس را بنا کرده بودم.

اما، تو آرام آرام، از دوردست‌ها، پدیدار شدی.

با وجود حصار‌هایی که به دورم بود، از پنجره فولادین این قفس، عبور کردی.

آمدی؛ آمدی و من هزاران بار به قربان آمدنت!

پیمان بستی، که با تمام وجودت، از این قلب شیشه‌ای من، تیمار کنی.

من نیز، با آمدنت رنگ تازه‌ای از زندگی را نگریستم. قبل از تو، تمام دنیای من سیاه و سفید بود!

حالا، حتی با آمدنت، آسمان از همیشه آبی‌تر بود! ل*ب‌های من، از همیشه خندان‌تر بود!

چشم‌هایم، از همیشه بیشتر می‌درخشید و .. صدایم! صدایم، پرشورتر از همیشه بود!

گاهی با خود فکر می‌کنم، تو همانند دوپامین، بر جسم خسته‌ام اثر کردی!

گرفتن دست‌هایت، میان انگشت‌هایم، نهایت ل*ذت بود و…

وجودت مرا وادار می‌کرد، که اعتیادم را ابراز کنم!

و چه اعتیاد زیبایی بود؛ من معتاد چشم‌هایت شده بودم.

چشم‌هایی که درست مانند نیکوتین، بر اعماق وجودم رخنه کرده بود و برای همیشه به آن وابسته شده بودم!

این بار، حبس شده بودم. در میان مردمک چشم‌های کهربایی‌ات!

و چه حبسی دلنشین‌تر از این اسارت؟ دیگر از این اسارت رنج نمی‌بردم!

زیرا؛ اسارت داریم تا اسارت!

بهار کلاته 

نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه


نویسنده:اسما سامری

داستان: زنان بهشتی

گاهی وقت ها زن ها دورن خود یک دنیایی دارند؛

دنیای هرکس با چیز هایی که در این زندگی هست تغییر می کند.

زنی که دلتنگ است و انتظار می کشد،به چند ماهی که می رسد ساعت شنی اش را برعکس می کند؛

اگر عشق در این ساعت آمد که با آ*غ*و*ش باز از او استقبال میکند؛

ولی اگر نیامد اتاق تنهاییشان را پر از گل های آبی می‌کنند و گل هایی به رنگ امید درون باغچه زندگیشان می کارند و زندگی جدیدی را آغاز میکنند.

زن ها عجیب نیستند!

بلکه افکار درونی آنها عجیب است’

هر زنی در افکار خود یک فقیر است یا که خوشبخت:

من درون افکار خود یک ماه هستم درون اعماق شب،من درون تاریکی می درخشم.

گاهی آدمهایی که درون تاریکی ام گیر می کنند

را به روشنایی هایم دعوت میکنم.

با اینکه مانند خورشید نیستم اما:

تاریکی های زندگی ام مرا به نور دعوت کرد.

ناراضی نیستم که چرا خورشید نشدم،چون درخشیدم…

هرکس باید،

درون زندگی اش نوری بیابد و به سمت آن برود.

قلب شیشه ای اش را پر از گل کند.

اگر با قلب شیشه ای اش به لطافت سخن بگویید.

از دهانش گل های یاس بیرون می آید؛

و همه مشتاق هستند او حرف بزند تا عطر یاس را استشمام کنند…

نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه


*برای عشق…

زینب گرگین

لبخند می‌زنم؛ بر اواره های وجود، بر ویرانی های خانه، بر مَن نامرتب در آینه. چگونه بگویم؟ از کجای این پاییز شروع کنم؟

دوز نیکوتین چشم هایت را که از من گرفتند، آخرین امید و آرمانم را که از من گرفتند… فرو پاشیدم. قلبم شیشه ای شد! شیشه ای شد و شیشه اش را شکستند.

خونریزی کرده آلاهٔ… به قصد جانم خونریزی کرده.

لبخند می‌زنم اما، چاشنی منزجر کننده ای دارد.

بوی درد می‌دهد!

بوی خون می‌دهد!

پارچه ی سفید لباست میان مشتم چنگ می‌شود.

بوی عطرت، همراه با صدای خنده هایت توام می‌شود و جانم را به مرگ می‌خواند.

من… من… تَن محبوب ترین محبوبم را… .

من… من… من زبانم لال!

من… کاش بمیرم.

چشم هایم محکم برهم فشرده می‌شود و چیزی گلویم را گرفته. نمی‌توانم نفس بکشم… .

ده سال… ده سال لعنتی را با آرزوی این شَب سحر کرده بودم.

ده سال لعنتی را با تصور در آ*غ*و*ش کشیدن ظرافت زیبای تَنت سحر کرده بودم.

دَه سال را شَب ها، با رویای بیدار شدن و خیر شدن صبحم، با چشم هایت سر کرده بودم.

آه… دَه سال! ده سال… .

کم بود؟ لایقت نبودم نه؟

روز اولی که تو را دیدم به یاد داری؟ تو فریاد کمک بر خواستی و من… من مَرد بودم خب! نتوانستم طاقت بیاروم و دختر زیبای شهرم را میان چنگال های کثیفشان ببینم.

من سنگ زده بودم و فرق مردک ه*یز را شکاف دادم و تو… ترسیده به طرفم پناه آوردی.

محبوبم.

آن روز، زیبا ترین و شیرین ترین انقلاب تاریخ عشاق را برای من رقم زد! از آن روز به بعد، من تازه توانستم شیرینی این دنیای کثیف و اسارت و حقارت را تحمل کنم.

شَب های پر ستاره و قرار های پنهانی روی پشت بامتان چه؟ به یاد داری؟

دلم… دلم برای بوییدن موهای خرماییت و دیدن عسل نگاهت تنگ شده!

از آن روز ها و از آن خاطرات، این مَن آواره مانده و این پارچه ی طور سفید پر خونی که قرار بود، شیرینی وصالمان شود و حالا کفن مزارمان شده بود.

من… من دیگر توان ادامه دادن ندارم.

من پا بریده ام!

پا بریده ام از این عشق وارانه ای که قشاع شده!

شده دردی که مایوس می‌کند… قرارمان این نبود.

قرارمان نبود جلوی چشم های من، چشم های زیبایت پر از خون شود.

قرارمان این نبود که تَنت بی جان روی د‌ست هایم بیفتد.

این زمین لعنتی، برای داشتنت زیادی طمع داشت.

بغض… بغض دارد خفه ام می‌کند!

معده و سرم در حال انفجار است و تو نمی‌روی… .

تو حتی یک لحظه از جلوی چشم هایم دور نمی‌شوی.

زمین امروز، از غم در آ*غ*و*ش کشیدن تو، شش شده و آسمان تیره هشت!

زمان بر سر من آوار شده و جانم در پی تَن بی جانت به خاک رفته. تَنت را به خاک سپردم اما وقتی برگشتم، میان خرابه های پوشالی خانه رویاهایمان، تو را با همان لباس عروس سفیدت دیدم و با لبخند محزون.

با صدای گرفته ای گفتی:

– مرا به خاک سپردی و آمدی؟

و من مردم و فریاد کشیدم.

مُردم و نتوانستم سرپا بمانم.

و به راستی چگونه می‌توانم؟

چگونه می‌توانم با غم رفتن تو، مادرم، برادرم، خواهرم… زنده بمانم؟ آنها رحم نداشتند، شماهم نداشتید؟

زیادی روی من حساب کردی آلاهٔ… زیادی روی قوی بودن من حساب کردی.

من تا این حدش را دیگر نیستم.

من تا این حدش را دیگر توان ندارم.. جز با رویای بازپس گیری وطن، چگونه می‌توانم این درد را تحمل کنم؟

به لباس عروس زیبایش چنگ می‌اندازم.

اشک دیدم را تار کرده و چشم هایم جایی را نمی‌بیند.

– لن أدع دمك يبقى على الأرض ، أجمل ملاكي الأرضي.

نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه


دلنوشته‌ای از برگ‌های رمان در حصار ابلیس:

{آمیدان ابلیس پر جنون، در حالی‌که با نگاهی مملو از حسادت، پنهانی ماه زیبایش را در حفیظ حجاب سفیدش، بر سجاده‌ای زیبا که آن هم به رنگ سفید بود تماشا می‌کرد، قلمی برداشت و بر تن پاک کاغذ، دلنوشته‌ای از عشق جنون‌وارش نوشت:}

نام دلنوشته: ابلیس عاشق

ژانر: فانتزی عاشقانه

اثر: ساناز هموطن

ماه قشنگ من!

کاش خدایت می‌دانست با آفرینش چشمانت، این جنگل‌های بارانی، اَبَر خدایی جهنمی را به رقابت با خود فرا خوانده!

*عشق وارونه تو چون *ساعت شنی *آبی رنگ اتاقت به سرعت با ریزش شن‌هایش، رو به زوال رفت که عشق نبود… تنها پنج‌ وارونه‌ای از شماره ساعتی زیر تیرِ عقربه‌ی آن بود!

وای از این دنیای وارونگی که در عوض از من ابلیسی عاشق ساخت! آری این‌بار عاشق را وارونه کن، می‌شود *قشاع… دردی که چشمانت به جانم انداخته و آن نگاه سردت از درمان مأیوسم می‌کند!

ماه بانوی من، *شرقی دلتنگ، چه‌قدر با *پژاره برای خدایت بر *قلب شیشه‌ای من زخم می‌زنی؟ چاک چاکی‌ست این دل پرخون از رشک بر خدایت، پای سجاده دعایت!

می‌دانم در *اتاق تنهایی حصار من، دل خسته‌ات را هر ثانیه در آرزوی مرگ به *پنجره فولادی رویای مردنت دخیل می‌بندی… اما من چگونه تو‌ را به خدای خودت بسپارم که با تمام جنون عشق به سبزینگی نگاهت، می‌خواهم در تکرار تمام تناسخ‌هایت، من بارها و بارها با چشمان معصومت عاشقی کنم… در زردی *پاییز روی تن *آذر در عمق سبزی چشمان تو بهاری شوم و *نیکوتین نگاه غم‌آلودت، بدون دود کردن سیگاری از تمام دردهای *سیاه سفید و *منزجر کننده جهنمی با آرامشی خلسه‌وار در آغوشم بگیرد.

ماه‌ من! زیبای بی‌نظیر، قدیسه کوچک، *من با عشقی جنون‌وار تو را در حصار تن جهنمی‌ام پنهان کرده‌ام تا با خدایت رقابت کنم!

قسم بر آتش… از معابد اساطیری تبت تا دالان‌های نفرین شده‌ی اهرام‌های مصر، از ر*ق*ص آتش سرخ‌پوستان تا حمله‌ی بی‌رحمانه‌ی مغولان، همه و همه… من به تکرار، تکرار، تکرار در محاصره‌ی *دژاوو چشم‌هایت، این جنگل‌های بارانی، زندگی کرده‌ام. به آتش سوگند که خدایت هم می‌داند، من از او عاشق‌ترم!!

نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه


نام شعر : پنجره

نویسنده: احمد آذربخش

ژانر: تراژدی ، عاشقانه

من

یک پنجره فولادی بودم

و تو شیشه لطیف من بودی…

در اتاق تنهایی من

تو قلب شیشه‌ای من بودی

من همان پنجره بودم

که با آمدن باد پاییزی

بیقرار شدی در آغوشم

و

در روزهای نارنجی پاییز

در زیر آبی باران

در آذر زرد

با آه سرد

هم خود را شکستی

و هم قلب مرا …

تقصیر از خودت بود

که مرا دوست نداشتی

و

خواستی رهایت کنم…

عشق ما سیاه و سفید بود…

یک عشق وارونه…

یک عشق یکطرفه…

من هنوز همان

پنجره دل شکسته ام

روبه تنهایی…

یک قاب توخالی…

پر از خاطره تو…

انقدر منزجر بودم ؟

یک قاب آویزان ؟!

برای تو ؟

تو که بودی

پرده را کنار می‌زدند

و از درون تو می‌دیدند…

هیچ کس

دیگر برای

قشنگ دیدن

کنار من نمی‌نشیند…

من خالی شدم

از دیدن…


☆به نام خدا☆

نویسنده: آیلی. فام

همیشه خط اتوی مقنعه برام سخت و عذاب آور بود! اصلا از دو روز قبل اینکه برم مدرسه حرص می‌خوردم که دوباره اول هفته شد و باید مقنعه اتو کنم. اما… یه روز فرق کرد، می‌دونی کی؟! آخرین روز مدرسه! اونروز همه کارهام رو با حوصله، ذوق و البته کمی ناراحتی انجام دادم. حتی برای اتوی مقنعه‌ای که همیشه خدا سرش حرص می‌خوردم با تمام دقتم یه خط اتوی خوشکل انداختم. چون می‌دونستم دیگه آخرین روزیه که این مقنعه رو اتو می‌کنم. با ورودم به مدرسه به همه لبخند زدم،  من که همیشه ساکت‌ترین کلاس بودم شروع کردم به شیطنت! چون می‌دونستم آخرین روز مدرسه‌اس. آخرین، آخرین‌، آخرین! کلمه‌ای که اونروز تا میومدم ناراحت شم توی سرم اکو میشد و یادآور میشد دلت برای همینا هم تنگ میشه! اونروز تموم شد و منم نهایت استفاده رو کردم، چون می‌دونستم آخرین بار‌ِ! اما زندگی اینطور نیستا، اون هی تذکر نمیده آخرین بارِ. یهویی غافگیرت میکنه. یه روز یه جایی… آخرین دیداره، آخرین بغله‌، آخرین خنده‌اس، آخرین دلخوریه و… . تو نمی‌دونی… نمی‌دونی که مثل اون مقنعه باهاش خوب رفتار کنی! پس خوب باش، از اتاق تنهاییت بیرون بیا و ل*ذت ببر، عینک بیخیالی بزن به چشمت و رنگی کن دنیای سیاه و سفیدت رو. تلخه اما این دنیا مثل ساعت شنیه و چیز یا کسی که بره دیگه برنمی‌گرده! پس همیشه جوری زندگی و رفتار کن که شاید ثانیه بعدی آخرین ثانیه باشه:)


نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه

نام دلنوشته: آبی یخی زمستانی

نام نویسنده:رهاسادات عابدینی

پاییزخانوم پژاره وغمگین احاطه شده درمیان افکار سیاه سفید خودباسیگاری روشن بین انگشتان دستش که گاه گاهی برگوشه ی ل*بش قرارمی دهد

وتندتند پک محکمی برآن می زندو بانفسی عمیق،تمام  نیکوتین دود آن رافرو می بلعد تافراموش کند به یاد آوردن خاطرات دژاوویی را که ازگوشه کنار ذهنش سربرمی آورد

تا اورا منزجرکنداز این گونه مادر بودنش ومحکومش کند که چگونه از انجام وظیفه اش در حق فرزند سومش آذردخت غفلت کرده

واورااکنون باید باآن وضع اسفناک به تماشا بایستد

از ما بین قاب طلایی رنگ پنجره فولادی اتاق تنهایی های ذهنش وشاهد باشد، چگونه نازدردانه اش قلب شیشه‌ای اش رابه آسانی برکسی ببخشد که درخشش روح آبی آسمانی رنگ اورا به یخی زمستانی تبدیل می کند.

امان امان از این عشق وارونه که درست وقتی همانند ساعت شنی برعکس اش می کنی قشاعی

می شود درد بی درمان

وبشنود هرشب خطاب باخود نجوا می کند:

منِ شرقیِ دلتنگ چه بی صبرانه چشم به راه آمدنت دوخته ام!


برای اطلاع از مسابقات بعدی و شرکت در آن ها در انجمن رمان نویسی تک رمان عضو شوید.

جهت دریافت راهنمایی برای نام نویسی در انجمن رمان نویسی تک رمان یا چاپ کتاب ازطریق ایتا یا تلگرام در ارتباط باشید
Taakroman233@gmail.com
09195199153


پیشنهاد ما به شما:

رمان او بدون من منتشر شد!

بیوگرافی نویسندگان تک رمان 

تعرفه تبلیغات تک رمان 


  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه نفر اول زینب گرگین نفر دوم احمد آذر بخش و نفر سوم ساناز هموطن معرفی شده است.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    نتایج مسابقه دلنوشته نویسی مهر ماه
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
کامنت ها

ورود کاربران

  • کیمیااین رمان ماله خیلی وقت پیشه???? اولین قلمم یبار ویرایشش زدم اما از دستم رفت خلاص...
  • Zahrajafarianسلام به شماره 09195199153 در ایتا یا تلگرام پیام بدید...
  • سونیاسلام من ثبت نام کردم اما نمیدونم چطوری رمانم رو براتون ارسال کنم اگه امکانش هست...
  • Zahrajafarianسلام ایمیل بدید taakroman233@gmail.com...
  • Zahrajafarianلینک مشکل نداره اگر باز نمیشه براتون ایمیل بدید بفرستم taakroman233@gmail.com...
  • Zahrajafarianسلام در حال ترجمه هست...
  • Zahrajafarianسلام لینک مشکل نداره روی این لینک بزنید http://dltaakroman.ir/%D8%B1%D9%85%D8%A7...
  • پریترخدا جلد آخرم بزارید خسته شدم هر روز چک میکنم...
  • helenسلام من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟...
  • helenسلام ببخشید من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟...
درباره سایت
تک رمان
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
آمار سایت
  • 453 نوشته
  • 7 محصول
  • 879 کامنت
  • 11 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.