تو را فراموش کرده بودم؛ حتی عطر موهایت را، دو چینِ کنار چشمانِ سیاهت را و حتی آن دو خال روی ساعد دست راستت! تو را فراموش کرده بودم. دِگر هیچچیزی از آن لبخندهای کج و معوجت یادم نمیآمد؛ اما… بابا اخبار گوش میکرد. از تلویزون، کسی همنامِ تو خوانده شد و… نمیدانم! یکهو طوفان آمد. بوی کاپوچینو زیر دماغم پیچید. دستم بیاراده به جستجوی فایلهای قدیمی در گوشی تازید و… نبش قبر کردم. تمام خاطراتمان را نبش قبر کردم. آن نگاهت را، آن پیراهنهای مردانهی سفید که بیاندازه، تو به آنها میآمدی! آن فایلهای صوتی و آن صداهای ضبطشدهی لعنتی که همهشان روزی تنها دلخوشیِ من بود. نبش قبر کردم. هم خاطراتمان را و هم خودی که مدتی بود کمتر به کشیدگیِ انگشتانت و آن شاهرگ ب*ر*جستهات میاندیشید! نبش قبر کردم و دوباره، ساعتِ عاشقی شروع شد!
****
مامان، قرآن میخوانَد. از معنا و مفهومِ سورهها میگوید؛ از کلام الله و از بهشت. و من لبخند میزنم. آنقدر نرم، به سان افتادن دانه برفی از شاخهی یخزدهای در زمستان. از عظمت بهشت میگوید و ورای تصور بودنش… لبخندم عمق میگیرد و کفر نباشد؛ اما مامان چه میداند که بوی بهشت، درست از پشت گر*دنِ او میآید؟ آخر او چه میداند که فردوسِ من، در دستان گرم و مردانهی او خلاصه میشود؟ که به هنگامِ خندیدنِ او، فضایم پُر میشود از عطر شکوفههای گیلاس و صدای خندههایش، صدای خروش همان رودخانهی عسلینِ بهشتیست! من بهشت را در همین دنیا دارم که حتی زیباتر و دلفریبتر! و کُفر نباشد؛ اما بهشت الله بماند برای دگران. چرا که من او را دارم. دلبرم را دارم و داشتنِ او، چیزی شبیه به مالکیت بهشت است.
این روزها قِید پتوپیچ خوابیدن مقابلِ شومینه یا بخاری را زدهام؛ گرمم نمیکند!
قیدِ چای دارچین با نبات،
حتی قیدِ نقاشی و بامیه را...
این روزها از هر آنچه که تا چندی پیش، دیوانهوار دوستشان داشتم گذشتهام. دلم را زدهاند و منشا این دلزدگی به تو میرسد!
بلند خندیدن را ترک کردهام،
لاک زدن را ترک کردهام،
دیگر بوی خاکِ باران خورده و صدای رعد آرامم نمیکند. همهشان را از سرم در کردهام.
این روزها با خود قهر کردهام.
قیدِ نازکنارنجی بودن را زده و عادتِ کرانچی خوردن را ترک کردهام.
من این روزها حتی خودم را هم ترک کردهام!
من...
من همهچیز و همهکس را ترک کردهام و دلم تو را میخواهد! میخواهم به دیار تو سفر کنم. به جایی حوالیِ بندهای میانیِ انگشتانت؛
یا شاید حتی به جایی حوالیِ گر*دن تا چانهات!
من خود را تَرد کردهام.
من...
من دلم تو را میخواهد و من جز تو؛
تمام جهانم را ترک کردهام!
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
عالی بود مثل همیشه
محشرترین دلنوشته ای که تا حالا خوندم😍😍😍
خسته نباشی صبا جان
عالی بود نویسنده عزیز لذت بردم
زیبا بود خسته نباشید