همهچیز در هوا معلق است.
سنگ از آسمان میبارد،
زنبورها درحال ساختن مواد مذاباند. الماس از دهانه آتشفشان بیرون میزند و مردم برای گرم کردن خود در حال سوزاندن پولهایشان هستند. جهان نیز دیوانه شده است.
البته گمان میکنم همیشه بوده؛ اما ما قادر به دیدنش نبودیم و بهتر است بگویم نمیخواستیم چیزی ببینیم.
قسمتی از دلنوشته:
مکانهای فرسوده، چهرههای فراموش شده، یاورهای غلط،
انسانهای از دست رفته، همه و همه درگیر مسابقهای به نام زندگی.
بدون هیچ حرفی، بدون هیج کلمهای، از پشت پردهای از اشک درحال تماشایشان هستم؛ اما دوست ندارم متوجهم شوند.
سرم را پنهان میکنم.
اینهمه تلاش برای هیچ!
اینهمه غم برای هیچ!
اینهمه کشتار برای نابودی!
و به راستی جهان موجودی، عاقل است؟
فکر نمیکنم!
****
من کمی عشق پیدا کردم. من کمی درد پیدا کردم. من غم را به چشم دیدم و شادی را تجربه کردم.
اما میدانید، در کنار همه اینها، من هنوز یاد نگرفتهام چطور زندگی کنم!
****
برای هیچ و پوچ میجنگند؛ برای هیچ و پوچ میمیرند و شاید در بین این دو اتفاق برای برنده شدن و پشت سر گذاشتن همین پوچیها جشنی بزرگ برپا کنند.
نمیتوانم درکشان کنم.
میتوانند شاد باشند؛ اما همهچیز را برای خود سخت میکنند.
میتوانند پیروز باشند؛ اما به یدک کشیدن عنوان بازنده راضی هستند.
میتوانند بگریند؛ اما میگویند این کار نشانه ضعف است.
در بین سگ صفتانی زندگی میکنند که سگ را نجسمیدانند و…
بیخیالشان! این انسانهای دیوانه قابل درک نیستند و قسمت بد ماجرا اینجاست که من خودم هم یکی از آنها هستم.
من کمی عشق پیدا کردم. من کمی درد پیدا کردم. من غم را به چشم دیدم و شادی را تجربه کردم.
اما میدانید، در کنار همه اینها، من هنوز یاد نگرفتهام چطور زندگی کنم!
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
خسته نباشی نویسنده عزیز دلنوشته هات به شدت زیبا و قشنگ بودن