نام رمان: مجموعه رمان کابوس افعی – جلد سوم: حسرت در شکوه
نام نویسنده و ویراستار و کپیست: فاطمه السادات هاشمی نسب (سادات.82)
ژانر: فانتزی، معمایی، عاشقانه، هیجان انگیز
طراح جلد: LIAM.h
خلاصه:
کابوس افعی، یک اژدهای عظیم کابوس میبیند، رؤیایی وحشتناک که تصورش نیز دلهرهآور است، اما هنگامی به جنون روانی میرسد که همهچیز حقیقی میشود. هایدرا اکنون میتواند به شکوه برسد، چیزی نمانده است تا حقیقت خود را درک کند، چیزی نمانده است تا بفهمد واقعا چیست و چه کار هایی از دستش بر میآید اما، اینجا خلاءای عظیم وجود دارد! آدارایل؛ او مانعیست که یا باید کنار گذاشته شود، یا باید روبهروی مانع ایستاد و شکایت نکرد، به راستی هایدرا کدامین گزینه را انتخاب خواهد کرد؟ مرگ یا عشق؟ مسئله این است!
حسرت ابدیتیست که هیچگاه تغییر نخواهد کرد. شکوه اما واژهای زود گذر است، امروز میآید، تو را شاد میکند و فردا، ناگهان غیبش میزند. حسرت اما، حداقل وفادار است. اگر آمد، تا ابد کنارت میماند و این؛ شما بگویید خوب است یا بد؟ من که نمیدانم… .
بخشی از رمان:
خون، آن به راستی که خون است، دارد از پیشانیاش به پایین سقوط میکند. بهتزده، ناباور و شوکه به معشوقهاش خیره مانده است. حقیقت تلخ، اما باورش از آن نیز تلختر است، او واقعا این کار را کرد! او، آدارایل را کنار گذاشت اما به چه قیمتی؟ برای چه راضی به این کار شد؟ یعنی همهچیز دروغ بود؟ تمام آن صحنههای عاشقانه، تمام آن لحظات شیرین و تمام آن حرفهای دلگرم کننده، همه و همه الکی و تظاهر بودند؟ نه… نگویید که اگر بفهمد اینها واقعی نبودهاند، همهچیز میان آنها تمام میشود!
هایدرا دست لرزانش را از روی زه کمان برداشت، با نفرت کمان را بر روی زمین پرتاب کرد و با لحنی خشمگین فریاد زد:
دانلود حسرت در شکوه جلد سوم کابوس افعی
– کاش همون روز مرده بودی آدارایل! کاش مرده بودی!
دانلود حسرت در شکوه جلد سوم کابوس افعی
آدارایل که با این فریاد بیرحمانهی هایدرا بیشتر شوکه شد، زانوانش لرزیدند و بر روی خاکهای خونین زیر پایش سقوط کرد. زانو زده، با بغض به چشمهای خاکستری رنگ هایدرا خیره شد. او واقعا معشوقهی سابقش بود؟ هایدرا، او تغییر کرده بود اما چرا؟ باورش نمیشد نه… به سینهاش نگاه کرد، تیری که درون سینهاش فرو رفته است، واقعا هایدرا آن را از کمان رها کرده بود؟ باورش سخت اما حقیقیست… آدارایل با بغض سنگینی که درون گلویش نشسته بود، سرش را مجدد بالا آورد. به هایدرا خیره شد و لب زد:
– چرا… تو…
هایدرا رویش را از او گرفت، بیتوجه به آنهمه خونی که دارد از دست میدهد، به اژدها تبدیل شد. دمش را محکم بر زمین کوبید و با صدایی ضخیم و به شدت وحشتناک گفت:
– اگر همون روز چشمهام رو باز میکردم و تو رو از مرگ نجات نمیدادم، الان اینجا نبودیم!
سپس با غرشی از سر تنفر بینهایتی که به آدارایل داشت، بالهایش را گشود و به دل آسمان، به دل غروب غمانگیز امروز حومورا صعود کرد. آدارایل که به شدت خونریزی داشت، هیچ کاری از دستش بر نمیآمد. تیر درست در قلبش فرو رفته بود. نمیتوانست کاری کند مگر آنکه منتظر مرگ بنشیند. چشمهایش را با درد بست، اشکهایش جاری گشته و سقوط کردند. دست لرزانش را بر سینهاش کوبید، با بغضی که شکسته بود میان هقهق هایش نالید:
کابوس افعی، یک اژدهای عظیم کابوس میبیند، رؤیایی وحشتناک که تصورش نیز دلهرهآور است، اما هنگامی به جنون روانی میرسد که همهچیز حقیقی میشود. هایدرا اکنون میتواند به شکوه برسد، چیزی نمانده است تا حقیقت خود را درک کند، چیزی نمانده است تا بفهمد واقعا چیست و چه کار هایی از دستش بر میآید اما، اینجا خلاءای عظیم وجود دارد! آدارایل؛ او مانعیست که یا باید کنار گذاشته شود، یا باید روبهروی مانع ایستاد و شکایت نکرد، به راستی هایدرا کدامین گزینه را انتخاب خواهد کرد؟ مرگ یا عشق؟ مسئله این است!
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.