مجموعه شعر طعم بهشت به قلم زهرا جعفریان
قسمتی از مجموعه شعر:
بگو میپرونه تنم خواب رو از سر،
بگو عاشقی! خیره تو این چشا شو!
به انگشت تو من چه محتاجم امشب،
نوازش بکن من رو، یکم رها شو!
به موهام بزن عطر عشق و غزل رو
کنارم بمون و برا من خدا شو…
نگفتم چقد عشق تو خوب و خاصه…
برا من، تو مجنونِ تو قصهها شو…
لبخند بر من میزنی قلبم بهاری میشود،
ناشی در عشق و عاشقیام، دوستت دارم ولی!
هربار میبینم تو را من دست و پا گم میکنم،
خوددار هستم کمی، بیمارِ بیمارم ولی!
معشوقِ من شعری برایم میفِرستی عاقبت؟
خاموشم و صد حرف دارد رنگ رخسارم ولی!
بر در زدی، باز آمدی پیشم… سلام ای آشنا!
در خواب میبینم تو را؟ بیدارِ بیدارم ولی
دور گردون گر دو روزی بر مراد من نرفته،
غم ندارم، من نمیگویم که بد اقبال بودم!
دام عشقش را برایم پهن میکرد و من هم،
در قبال ظلمهایش ساکت و یک لال بودم!
عاقبت روزی خدا دادش نجاتم، من رهایم،
از قفس آزادِ آزادم، رسیدهام، کال بودم!
شاعری هستم پر از امّید و عشق و زندگانی…
میرسد وقت خوشی ها… شاهدش هر سال بودم…
چند باری اومدم خونت، ولی خونه نبودی،
دیگه واسم منتظر خوشحال و بیپروا نمیشی…
ای غریبه! توی خوابم خوب میرقصی برای من،
من که دل کندم ولی تو، بیخیال ما نمیشی!
از یه ور میگی غزل میخوای از اون ور راه نمیدی،
منعطف شو! سفت و سختی توی شعرم جا نمیشی!
خواستم تا همسرم باشی، یهو ساکت شدی تو،
این جوابش یک کلامه! آه… میشی یا نمیشی؟
خنده فقط شنیدنی نیست،
حالت صورت یار، هنگام خندهی از ته دل، از صدای خندهاش شیرینتر است!