خواهیم دید که چگونه دنیای کودکان کار متحول خواهد شد. در این جلد ثابت خواهد شد که تنها مرام و معرفت و دلسوزیه که در خاطره ها باقی میمونه. مهبد در کنار خانواده اش و عشقی که در هاله ای از ابهامه جون تازه ای به دنیای تاریک و بی رحم بچه هایی میده که زمین و زمان در برابرشون به رسم ادب سر خم میکنن اما آیا مهبد عشق حقیقی رو پیدا میکنه ؟ آیا پس از یک زندگی پر رنج و عذاب بالاخره تلاش های مهبد به ثمر خواهد نشست؟ هیجانات بسیار و موانع زیادی سر راهشه اما در مورد عشق ، کسی هنوز نمیدونه چی انتظارش رو میکشه و ….
رمان کرانه های آرامش
نویسنده:ملیحه کرمی
ژانر:عاشقانه، اجتماعی، تراژدی
قسمتی از رمان:
فصل اول
مهبد
سه ماه قبل
دستای یخ زده ام رو توی جیب شلوار کتان مشکیم فرو کرده بودم. صدای لا اله الا الله همه جا رو پر کرده بود. بارون ریز ریز تو صورتت میزد و گاهی هم شدت میگرفت. جمعیت از پاک خانه یک صدا و با سر های پایین حرکت میکردن. جای سوزن انداختن نبود. زمین از بارون خیس شده بود و ماشین ها کیپ تا کیپ هم پارک شده بودن. گریه ها، به قبر مورد نظر ، هر چی که نزدیک تر میشدیم اوج میگرفت. یادم اومد زمانی رو که ما هم دوبار یه چنین چیزی رو تو زندگی مون، تجربه کردیم. با یاد اوری تشییع جنازه بابا و مامان، اشک تو چشمهام جمع شد. با یاد اوری اینکه اون روز خواهر کوچیکم لیلا، چه حالی داشت وقتی که بابا مرد ؛ ناخود اگاه نگاهی به دخترهای اون مرحوم که خودکشی کرده بود؛ کردم. حتی دیگه نفسی برای گریه کردن نداشتن. اصلا این حال و هوا رو دوست ندارم. طبیعیه. هیچ کس این شرایط رو دوست نداره. ای کاش میشد ملیحه رو تو این همهمه پیدا کنم. حتما اونم خیلی بهم ریخته بود. جمعیت اروم اروم که حرکت میکرد، نگام گره خورد به زن عمو طیبه (مادر بزرگ ملیحه). رنگ به رو نداشت و مثل هفتا خواهر و برادر دیگه اش فقط گریه میکرد. به این فکر کردم که زندگی چقدر کوتاهه. چقدر همون دو لحظه ی بین اومدن و رفتن، به اقا محمود سخت گذشته که باعث شد خودکشی کنه؟ ارزشش رو واقعاً داشت ؟! حالا به خاطر همین کار بی فکرانه و از روی احساسش، یه طایفه عزادارن و دلها کبابه. نگاه غمگینی به دور و اطرافم انداختم؛ یاد یه جمله با دیدن همه ی قبر های جوون های قبرستون که تو سمت چپ من ردیف شده بودن افتادم: «قبر ها پر از جوان هایی است که میخواستند در پیری توبه کنند»
کی میدونه چند لحظهی بعد زنده هست یا نه؟! کی میدونه دار مکافات چی براش خواب دیده؟ نزدیک قبر ایستادم. کفن رو کمی کنار زدن. شاید من دایی مادر ملیحه رو سالها پیش، میشه گفت هشت نه سال پیش دیده بودم. دلم به حالش سوخت.تو این مدت که ندیدمش خیلی شکسته و انگار عاجز شده بود. ادم فهمیده و کتاب خون و دلسوزی بود. اون بر عکس تمام اعضای خانواده اش، بد جنس و شیشه خرده دار نبود. به همه کمک میکرد و در کل دوست داشتنی ترین عضو خانواده بود. اما…
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.