خلاصه کتاب:
زیر آسمان شهر قدم میزدم؛باران میبارید.همه عاشقان دست در دست هم بودند زیر چترو من خیس از اشک بودم در زیر باراندلم میخواست در همین نزدیکی یک نفر را پیدا کنم که مرا از تنهایی بیرون آوردو با من قدم بزند!
خلاصه کتاب:
شب بود. کنار عکسها نشسته بودم.
به عکسها نگاه میکردم و به یاد لبخندهای تو که با وجود سختیها، همیشه لبخند بر ل*ب داشتی، اشک میریختم.
تو آن کسی بودی که در تمام روزهای سخت من، به من گفتی که دوستت دارم.
تو آن کسی بودی که من با تمام وجود خواستم بهخاطر عشق، در کنارش باشم.
تو آن کسی بودی که برای لحظههایی که حتی فکرش را نمیکردم به تو فکر کنم، به تو فکر کردم.
تو آن کسی بودی که من با تمام وجود، در کنار تو نشستم.
تو آن کسی بودی که بهخاطر تو، تمام خستگیهایم را به جان خریدم.
خلاصه کتاب:
از زمانی که تسا با داستین ملاقات کرد، اولین باره که زندگی روال آرومی پیدا کرده.
جادوگر شیطانی، لوسیانا، به طرز باشکوهی به جهنم فرستاده شد.
سنت ایلبه به علت ورود بیاجازه و مخفیانه انسانها به حریم شخصی گرگینهها، تعطیل شد.
و مردم بالاخره به این حقیقت که فراطبیعیها هم تو این دنیا وجود دارن، عادت کردن.
بنظر میرسه که الان بهترین زمان برای یه ماهعسل رویاییه!
بعد از سر زدن به خونهی داستین تو منطقه پِروانس (در فرانسه)، گشت و گذار تو پاریس و شرکت تو مراسم ماه کامل مردیت و دوناوان تو ایرلند؛ تسا و داستین راهی منطقهی ساحلی کارائیب شدن. (در آمریکا)
فانتزیهای عاشقانهای که قراره تو کارائیب رقم بخوره، میتونه این سفر رو تبدیل به یه ماهعسل فوقالعاده کنه. مثل قدم زدنهای طولانی تو ساحل، پیادهروی دونفره تو غروب آفتاب و... هر رمانتیکبازی که بتونی تصور کنی!
همهچیز انقدر خوبه که تسا میخواد از خوشحالی بال در بیاره.
البته یه مشکل کوچیک وجود داره و اونم اینه که تصاویر ذهنی تسا از کار افتادن.
تسا امیدواره آروم بودن ذهنش، به این معنی نباشه که قراره اتفافی رخ بده. میخواد فکر کنه آرامش مطلقی که داره بخاطر اینه که همهچیز روبهراهه.
اما تسا کسی نیست که بتونه همچین تصوری کنه!
وقتی تسا به طرز جادویی مورد حمله قرار میگیره و تقریبا تا مرگ پیش میره؛ میدونه که دیگه نمیتونه این نشونهها رو نادیده بگیره.
اتفاق بزرگی تو راهه...!
با وجود اینکه تسا اصلا دوست نداره به ماهعسل شش هفتهایش پایان بده؛ اما متاسفانه وقتشه که به تگزاس برگردن.
هر کسی که با تسا در افتاده و براش مشکل ایجاد کرده، باید حسابی هوشیار باشه! چون اگه جنگیدن با جادوگرها و گرگینههای سرکش، یه چیز به تسا یاد داده باشه، اینه که چطور یه آلفا باشه!
خلاصه کتاب:در خانه ی من پنجره ها میمیرند...برزیروبم باغ قلم می گیرند... این پنجرهتصویر خیالی دارد...در خانه ی من مرگ توالی دارد...در خانه ی من مرگفروریختنی است...آغاز نکن این سقف فروریختنی است...به مردم نگاه میکردم بعضیها خیلی خوشحال بودند بدون هیچ درد و غمیبعضیها ناراحت بعضی ها....
مردی که در چند عمر نخستینش شرارتهای بسیار میکرد، اکنون چاقو غلاف کرده و دیگر پِی جنگ و ستیز نمیرود. توبه کرده بود از آنچه که خدا حرامش دانسته، پرهیز کند.
از آنانی که برایش نیست دوستی کند و نظری به کسی نداشته باشد! صفا و صمیمیتش را نوش رفقای بامرامش میکرد و گویی از این تغییر بسیار خوشحال بود.
تغییری که در شخصیت و صفاتش ایجاد شده بود، بر زندگی همیشه پر هیجانش هم اثری بزرگ گذاشت، زندگی سعادتمندش از همان زمان شروع شد، از وقتی که کسی وارد ذهنش و از آن خارج نشد.
خلاصه کتاب:این روزها قِید پتوپیچ خوابیدن مقابلِ شومینه یا بخاری را زدهام؛ گرمم نمیکند!
قیدِ چای دارچین با نبات،
حتی قیدِ نقاشی و بامیه را...
این روزها از هر آنچه که تا چندی پیش، دیوانهوار دوستشان داشتم گذشتهام. دلم را زدهاند و منشا این دلزدگی به تو میرسد!
بلند خندیدن را ترک کردهام،
لاک زدن را ترک کردهام،
دیگر بوی خاکِ باران خورده و صدای رعد آرامم نمیکند. همهشان را از سرم در کردهام.
این روزها با خود قهر کردهام.
قیدِ نازکنارنجی بودن را زده و عادتِ کرانچی خوردن را ترک کردهام.
من این روزها حتی خودم را هم ترک کردهام!
من...
من همهچیز و همهکس را ترک کردهام و دلم تو را میخواهد! میخواهم به دیار تو سفر کنم. به جایی حوالیِ بندهای میانیِ انگشتانت؛
یا شاید حتی به جایی حوالیِ گر*دن تا چانهات!
من خود را تَرد کردهام.
من...
من دلم تو را میخواهد و من جز تو؛
تمام جهانم را ترک کردهام!
خلاصه کتاب:وقتی زندگی، آن روی تلخ و پر ابهامش را نشان میدهد، مجبور میشوی قدم در راهی بگذاری که جز سراب چیزی روبهرویت نیست. زیبا، گذشتهی رنجآوری را رها می کند تا سرنوشت خویش را به آیندهای همچون نامش پیوند بزند؛ ولی گویا که دست تقدیر پیشانینوشت دیگری برای او رقم زده است
خلاصه کتاب:تمامیتان یک مشت خطاکار هستید که سر خود را زیر برف نمودهاید.
نقاب شرم را بر روی پوستهی بیحیایی کشیدهاید و نمیخواهید بفهمید با این یاوهگوییها به جایی نمیرسید. اندکی افکارتان را رشد دهید در این جامعهی بسی ویران.
خلاصه کتاب:به گمانم آن روزی که خدا خاک تو را مُشت میکرد، حواسش پرتِ جایی شده و از شیشهی باریک و بلورین که حاویِ رنگِ صورتیِ عشق بود، بیشتر برایت استفاده کرده بود. شاید هم کمی بیشتر از بیشتر...به گمانم خدا تو را فقط محضِ ساختن که نه، خدا تو را خلق کرده است. نهایت خلاقیت و هنرش را پایِ چشمهای لعنتیِ تو گذاشته و... خدا شاید تو را نقاشی کرده است.مثلاً چشمانت را با قلمو به رنگ سیاهیِ شب درآورده و پو*ست تنت را سفید، مثل ابرهای پاک و باطراوت آسمان در فصل بهار. ل*بهایت، چکهای از رنگ گُلِ بِه و بهحتم، کشیدگی انگشتان مردانهات را هم از شاخههای خیرهکننده درختان تقلید کرده است.
تیزر رمان باوانم بیت ویژه تک رمانکاری از تیم تیزریست سایت و انجمن تک رماناطلاعات اجرائی رمان:تیزر رمان باوانم بیت ویژه تک رماننام رمان: باوانم بیتنویسنده:: زینب گرگینطراح جلد: طلایهژانر: عاشقانه، اجتماعی، جناییمنبع: سایت و انجمن تک رمانخلاصه رمان:پسری متعصب و با غیرت از تبار کردستان،که برای ادامه زندگی و پرداخت قرضش،ناخواسته وارد یک باند مواد مخدر میشه وزندگیش از فرش به عرش میرسه از طرفی هم عشق دوران کودکی و نوجوانیش رو از دست میده.بعد گذشت سالها دوباره روزگار دو معشوق رو بر سر راهم قرار میده اما این بار همه چیز فرق کرده...
این داستان بر اساس دنیای ...
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.