اسم رمان: یوتوپیا- utopia (کلمه یوتوپیا به مکانی گفته میشود خیالی که در آن همه چیز خوب است.)
نویسنده: ملینامدیا
ژانر: جنایی مافیایی معمایی
خلاصه رمان در حال تایپ یوتوپیا : در میان هیاهوی پر پیچ و خم سرنوشت، نوری روشن او را وارد زندگی پر رمز و رازی کرد. زندگیای که شاید ظاهرش مانند خواستههایش بود. آشنایی با خانواده ی ارجمند برای او روی خوش زندگی ای بود که همیشه آرزویش را داشت. بی خبر از دسیسه هایی که سرنوشت برایش چیده بود پا به عمارت پر رمز و راز ارجمندها گذاشت و قربانی خواسته، های شوم آن ها شد.
برشی از رمان در حال تایپ یوتوپیا
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو به آسمون آبی رنگ بالای سرم دوختم. این آسمون تمام منظرهی دلنشین من توی این چند سال بود. همیشه از دیدن آسمون صاف با ابرهای سفید، آرامش عمیقی به دلم سرازیر میشد. آسمونی با رنگ آبی دلنشین و ابرهای پفکی سفید با پرندههای کوچولوکوچولو که از اون بالا شبیه دستهای از پرندههای مهاجر بودن. لبخندی زدم و نگاهم رو از آسمون گرفتم. حیاط پرورشگاه پر بود از دخترای کم سنوسالی که بیخیال از غم دنیا پچ پچ کنان میخندیدند و قدم میزدند. هنوز هیچ کدوم طعم تلخی دنیا رو نچشیده بودند و تقریبا همهی ما اون بیرون رو گل و بلبل میدیدیم. خانوم سعادتی همیشه از خطرهای اون بیرون صحبت میکنه اما هیچ کدوم از حرفاش باعث نمیشه برای رفتن به جامعه ذوق زده نباشیم. منم دیدم غم و درد جامعه رو اما حاضرم تمام اون غمها رو به جون بخرم ولی خانواده داشته باشم.
رمان در حال تایپ یوتوپیا
مامان ثریا یکی از کسایی که قبلا اینجا کار میکرد بهم معنی کامل خانواده رو گفت و من ازش ممنونم که بهم معنی کامل خانواده رو گفت و من ازش ممنونم که بهم یاد داد درسته جامعه ترسناکه اما وقتی پشتت یه خانواده محکم باشه تو از هیچی نمیترسی. فقط یک سال دیگه مونده که از اینجا برم. با شروع سن هجده سالگی زندگیم به کل تغییر میکنه. کی میدونه شاید بتونم منم خانواده محکمی داشته باشم که همیشه پشتم باشن. با شنیدن قدمهایی که نزدیکم میشد به شخص نگاه کردم که مریم رو دیدم. درحالی که به خاطر دویدن نفس نفس میزد گفت:
– ژاکاو، خانوم سعادتی باهات کار داره.
سری تکون دادم و از جا بلند شدم. پلههای فلزی رو که روش نشسته بودم دوتا دوتا طی کردم و به سمت اتاق خانوم سعادتی حرکت کردم. در زدم و وارد شدم خانم مو بلوند جذابی با اقای سن بالایی بغلش، پیش خانم سعادتی نشسته بودن. با وارد شدنم سکوت سنگینی اتاق رو گرفت تا اینکه گفتم:
– سلام.
خانم سعادتی لبخند ملیحی زد و گفت:
– سلام عزیزم. خانواده ارجمند عزیز، ایشون ژاکاو هستن دختر کورد و چشم و ابرو مشکی قشنگمون که… البته بهتون توضیح میدم در این باره.
رمان در حال تایپ یوتوپیا
سرم رو تکون دادم و گفتم:
– لطف دارید شما خانم سعادتی.
باز خندید. خانم ارجمند که البته همون خانم مو بلوند، لبخند گرمی زد و گفت:
– سلام ژاکاو عزیزم من ریحانه هستم خیلی خوشحالم از اشناییت گل من.
سرم رو بالا اوردم و گفتم:
– منم خوشبختم از اشناییتون خانم ارجمند عزیز.
جهت دریافت راهنمایی برای نام نویسی در انجمن رمان نویسی تک رمان یا چاپ کتاب ازطریق ایتا یا تلگرام در ارتباط باشید Taakroman233@gmail.com 09195199153
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.