خلاصه: شخصیت اصلی به قبرستان میرود تا جسد کسی را بدزدد و روحی جدید در آن بگذارد.
دانلود مجموعه داستانک انتقال روح شهر باربی ها
برشی از داستان:
کمی خاکها را کنار زدم و کنار زدم. با دست قطعا نمیتوانستم. خدا را شکر بیل همراهم بود. دستکشهایم را دوباره مرتب کردم و بلند شدم. با بیل افتادم به جان خاک تازهی قبرش.
خاکها را آنقدر کنار زدم تا رسیدم به آن بلوکهای سیمانی. نفسی کشیدم، سعی کردم به فضای تاریک قبرستان نگاه نکنم، اهل فیلم ترسناک بودم و حالا هم ترس داشت به جانم میافتاد.
قبل از اینکه پشیمان شوم و خاکها را سرجایشان برگردانم، بلوکهای سیمانی را به سختی و با هن و هن جابهجا کردم. چشمم که به ب*دن کفن شدهاش افتاد، لرزیدم. آب دهانم را به سختی قورت دادم و تلاش کردم بالا نیاورم.
آرام آرام رفتم داخل قبر. بدنش را به هر سختی که بود بلند کردم و سعی کردم بگذارم بالا. نمیشد. دستهایم داشتند درد میگرفتند و نزدیک بود بندازمش پایین. با تمام قوا هولش دادم بالا، احساس کردم نیرویی آمد و کمکم کرد. بدنش روی زمین رفت.
با ترس و وحشت از قبر آمدم بیرون و بلوکهای سیمانی را برگرداندم سرجای خودشان. خاکها را دوباره به حالت قبلی ریختم و بعد بدنش را داخل پارچه مشکیای که با خودم آورده بودم پیچیدم.
نمیتوانستم روی زمین بکشمش، قطعا زخم و زیلی می شد. به ناچار بغلش کردم. سنگین بود، با اینکه به ظاهرش نمیخورد سنگین باشد، ولی خب تپلی بود و علی رغم قد کوتاهش وزنش برایم سنگین بود.
دانلود مجموعه داستانک انتقال روح شهر باربی ها
بالاخره رساندمش به ماشین. گذاشتمش داخل صندوق عقب و بعد دستکشها و شنلم را درآوردم. خاک خالی بودم. همه را ریختم داخل صندوق. بعد رفتم و سوار ماشین شدم.
نام داستانک: شهر باربی ها
نویسنده: زهرا جعفریان
ژانر: اجتماعی علمی تخیلی
ویراستار: Pegah.a
کپیست: مونا
طراح جلد: زهرا جعفریان
خلاصه: اوضاع تغییر کرده و تمام خانههای شهر تبدیل به یک قصر باشکوه شدهاند. آدمها تبدیل به باربیهایی لاغر شده و در ثروت زیاد غرقاند. شخصیت اصلی داستان به هیچوجه نمیتواند با این دنیا ارتباط برقرار کند.
دانلود مجموعه داستانک انتقال روح شهر باربی ها
برشی از داستان:
از خانه بیرون آمدم. باربی شمارهی سه یا همان آنی هم از خانه بغلی بیرون آمد و با همدیگر به سمت خانهی باربی شماره یک رفتیم. باربی شمارهی یک همان فاطمه بود که این روزها میگفت باید آریانا صدایش کنیم؛ وگرنه آنقدر سرمان داد میکشید که دیوانه میشدیم. من باربی شمارهی دو بودم و هیچ مشکلی نداشتم که زهرا صدایم کنند. حقیقتاً وقتی زهرا صدایم میکردند یک نفس راحت میکشیدم. وارد خانهی باربی شمارهی یک شدیم و روی مبلهای گرانقیمت با پارچهی درجهیک نشستیم. خدمتکار خانه، برایمان در فنجانهای طلا چای آورد و لحظاتی بعد آریانا هم به جمع ما پیوست. با لبخند با ما دست داد و سپس بر روی مبل نشست. خطاب به من گفت:
– چطوری زهرا؟
کمی از چای نوشیدم و گفتم:
– دارم خفه میشم!
آنی گفت:
– باورت نمیشه آریانا! بهم میگه باربی شمارهی سه!
آریانا قهقهه ای زد و گفت:
– وای زهرا تو عالیای!
خندیدم و گفتم:
– چه کار کنم؟ خسته شدم. دیگه حالم داره بههم میخوره. ای کاش همهچیز بشه مثل قبل!
جهت دریافت راهنمایی برای نام نویسی در انجمن رمان نویسی تک رمان یا چاپ کتاب ازطریق ایتا یا تلگرام در ارتباط باشید Taakroman233@gmail.com 09195199153
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.