دانلود رمان دانلود رمان خیط مات به قلم پوررضاآبیبیگلو
نامه را به گوشهای پرت کرد و با خود حرف زدن را شروع کرد.
– یکی هم باید بیاد سرنوشت ما سرنوشتها رو ب عهده بگیره! اصلاً در شان من نیست دنبال اون قدرنشناس بگردم.
و همانطور که با پشیمانی نامه را از روی زمین برمیداشت؛ با لحنی محزون و آهسته گفت:
– همیشه که نباید طالع شرورها باشم! مگه آدم خوب نداریم؟
حتی یکبار سرنوشت یک خرس شدم که نامردها زدن کشتنم.
دستی به موهای شقیقهاش که به دلیل فشار کار زیاد، سفید شده بودند؛ کشید.
نفسش را با شدت بیرون دمید و همانطور که نامه را پشت و رو میکرد تا مشخصات او را بار دیگر مرور کند، گفت:
– هیچ تحفهای هم نیست، دردسر از سر و روش داره میباره. حالا کجاست دقیقا؟ بیا و پیداش کن.
غرغر کردنش ذهن خود را هم آزار میداد؛ اما بههرحال باعث آرامشش هم میشد.
بار دیگر به نوشتههایی که روی کاغذ سفیدی نوشته بود؛ نگاه کرد و با ناامیدی و نالهکنان آن راخواند.
– اوه مای یا خدا؟ جا قحط بود رفتی برای زندگی؟ فقط چندسال بالای سرت نبودم. آخه زندان؟
سری تکان داد. خب معلوم است که سر تکان میدهد. این پانزدهمین باری بود که او را در زندان میافت.
نامه را تا کرد و در جیب آستر شنل سفیدش گذاشت. با یک اشاره، کولهبار سفر را جمع کرد.
میبایست میرفت به کشوری غریب تا آدم ناخلفاش را پیدا کند.
به نظرش او هیچوقت نمیتوانست آدم شود. او فقط یک موجود جاندار دو پا است که
هرکاری میکند تا به خود و دنیای خود آسیب برساند.
و …..
دانلود رمان خیط مات به قلم پوررضاآبیبیگلو
خسته نباشید عالی بود 👏🏻👏🏻🌺
قلمتون سبز و مانا نویسنده عزیز💚
خسته نباشید✨
خسته نباشید نویسنده گرامی