تک رمان
دانلود رمان
تک رمان
پست های ویژه


دانلود رمان اسرار فوق محرمانه 

نام رمان: اسرار فوق محرمانه جلد سوم حلقه جادویی

نام نویسنده: س.زارعپور

ژانر: فانتزی و عاشقانه

طراح جلد: melina namvar

ویراستاران: .ARNI .Sarina.

کپیست: Lunika 

دانلود جلد سوم حلقه جادویی اسرار فوق محرمانه


خلاصه اسرار فوق محرمانه 

آزادی”، برای من واژه‌ای بود که هم می‌توانستم برایش بمیرم هم زندگی کنم، هم جان بدم و هم جان بگیرم. اما فقط وقتی حاضری برایش بمیری که آن را نداشته باشی؛ چون اگر داشته باشی دیده نمی‌شود! برای بدست آوردنش خیلی تلاش کردم، ولی وقتی به دستش آوردم، همه چیز آتش گرفت!


در بخشی از رمان می خوانیم:

غواصی، یکی از آشناترین حس‌های دنیاست. وقتی که لباس تنگش رو می‌پوشی، لوازم رو تنت می‌کنی، اکسیژن رو توی دهنت می‌ذاری و از پشت توی آب می‌پری، لحظه‌ی اول، سنگینی و فشار آب اذیتت می‌کنه؛ اما وقتی عادت می‌کنی دوست داری پایین‌تر بری. به جاهای عمیق‌تر، تاریک‌تر. جاهایی که نور خورشید نتونه خیلی هم سرک بکشه. این دقیقاً احساسیه که بد بودن به تو می‌ده. اولش سخته؛ اما وقتی به لایه‌های عمیق‌تری رسیدی، دوست داری بازم پایین‌تر بری. ممکنه شرایطی تو رو مجبور به بد بودن و بد موندن بکنه؛ اما باور کنین که حس خیلی خوبی داره.

درمورد آدم بدها چی فکر می‌کنین؟ ازشون متنفرین؟ صبر کنین! هیچ اشکالی نداره که متنفر باشین؛ اما تا حالا درموردشون کنجکاو شدین؟ اینکه چرا بد بودن رو انتخاب کردن؟ یا شاید هم فکر می‌کنین یه شیطان از اول یه شیطان زاده میشه؟

دانلود رمان اسرار فوق محرمانه

همیشه شخص اول داستان یه فرد قدرتمند و شجاع و مهربونه که همیشه به فکر دیگرانه و فرد مقابلشون رذل و آسیب زننده‌ست.

بیاین این بار از دید آدم بدها داستانشون رو بخونین و احساسشون رو درک کنین. من داستان همه رو براتون تعریف می‌کنم.

از کجا میدونم؟ خب، شاید فکر کنید یه غریبه‌م و تاحالا باهام آشنا نشدین؛ ولی مطمئن باشین که می‌شناسید.

من کیم؟ من فوق محرمانه‌ترین رازی هستم که توی این داستان باهاش رو به رو می‌شید. قبل از اینکه واضح معرفی بشم سعی کنین حدس بزنین.

به شیطان‌ها گوش کنید و من رو پیدا کنید.

***

ویوِر

یقه‌ی لباسش رو انقدر محکم کشیدم که چند دکمه‌ی اول پیرهن نقره‌ایش کنده شد و گوشه‌ای پرید. خیره توی چشمای سردش با نهایت عصبانیت گفتم:

– چطور جرأت کردی چیزی به من نگی؟

و بعد مشت محکم و در هم شکننده‌م رو توی صورتش فرود آوردم و رهاش کردم تا نیروی ضربه‌ام کار خودش رو بکنه. اونم با کله رفت توی شیشه‌های پر و خالی بار گرون قیمتش. صدای شکستن شیشه‌ها حتماً اون‌هایی که بیرون از اتاق بودن رو نگران‌تر می‌کرد؛ اما اهمیتی نداشت. تا من اجازه نمی‌دادم کسی نمی‌تونست وارد بشه.

چند لحظه بعد کف دست‌هاش رو لبه‌ی مرمرین بار گذاشت و آهسته کمرش رو صاف کرد و به سمتم برگشت. شکافی انتهای ابروی راست و گونه‌ی راستش شروع به خونریزی کرد. هیچ تعجب و شگفتی توی چهره‌ش دیده نمی‌شد. اون خیلی خوب می‌دونست وقتی بفهمم چه واکنشی نشون میدم.

دانلود رمان اسرار فوق محرمانه

چشمای خونسردش من رو عصبی‌تر کرد و همون‌طور که از لای دندون‌هام می‌غریدم برای حمله‌ی بعدی جلو رفتم:

– چطور جرأت کردی؟

قبل از اینکه بهش برسم لپ‌تاپش رو از روی میزش برداشت و به سرم کوبید که متعاقباً به دیوار کنار بار کوبیده شدم و اون فرصت کوتاهی پیدا کرد تا حرف بزنه. گفت:

– چون تو جلوم رو می‌گرفتی و نمی‌گذاشتی کریس رو برگردونم.

بلافاصله دوباره لپ‌تاپش رو بالا برد تا ضربه‌ی بعدی رو بزنه؛ اما من محکم با دست پسش زدم و به سرعت همون دستم رو توی بار بردم تا از بین خرده شیشه‌ها هر چی پیدا کردم توی سرش بکوبم. انقدر عصبانی بودم که می‌خواستم جوری بزنمش تا مدت‌ها نتونه از روی تختش بلند شه؛ اما اونم ساعد‌هاش رو حفاظ سرش کرد و نتونستم ضربه‌م رو توی هدفم بکوبم. در عوض با دست دیگه‌م مشتی به پهلوش زدم و فریاد کشیدم:

– چطور اون دختر رو به سلنا ترجیح دادی حرومزاده؟!

وقتی از درد پهلوش خم شد سریع گلوش رو بین انگشت‌هام گرفتم. این دفعه مقاومتی نکرد و صاف ایستاد و دوباره توی چشمام خیره شد. حلقه‌ی دستم رو تنگ‌تر کردم. با صدایی که متأثر از فشار دستم به سختی بالا می‌اومد گفت:

– من عاشق کریسم. اون برام خیلی مهم‌تر از… سلناست.

از حرفش بیش‌تر برافروخته شدم. غرشی کردم و مشت دیگه‌ای به همون سمت قبلی صورتش کوبیدم و مشت بعدی و مشت بعدی و با هر ضربه بیشتر خشمگین می‌شدم:

– این جوک‌های… مسخره رو… تحویل من… نده. … تو… تنها چیزی که… می‌شناسی… پوله… نه عشق!

بعد از حدود ده مشت، درحالی که دیگه داشتم دیوونه می‌شدم و کتک‌هایی که می‌زدم هیچ فرقی به حالم نداشت، همون‌طور که گ*ردنش رو بین حلقه‌ی دستم می‌فشردم به طرف خودم کشیدمش و بعد با شدت سمت میز کوتاه شیشه‌ای اتاقش پرتش کردم. اونم بی هیچ مقاومتی روی میز افتاد و اون رو شکست. هرگز زورش به من نمی‌رسید؛ برای همین دست از مقاومت برداشته بود. با نفس‌هایی تند شده باز به سمتش رفتم. میز شیشه‌ای شکسته و به تیکه‌های بزرگی تقسیم شده بود. زخمی شده بود؛ اما همچنان چهره‌ی سردش رو حفظ کرده بود. لباسش خونی شده بود. آهسته از بین تیکه‌های میز بلند شد و نشست و با لحنی طعنه‌آمیز گفت:

– باور کن بیش‌تر از تو از عشق می‌فهمم.

با این حرفش برای لحظه‌ای از ذهنم گذشت که بکشمش؛ اما نه! بهتر بود آروم بشم. شاید هنوزم می‌شد کاری کرد. هر دو مشتم رو فشردم و گفتم:

– حلقه‌ها رو بده به من.

– توی گاوصندوقن.

نگاهم رو چند ثانیه ازش گرفتم و به سقف دوختم. دوباره از ذهنم گذشت که بکشمش؛ اما خودم رو آروم کردم. سپس خم شدم و از پشت سرش پیرهنش رو کشیدم و به زور بلندش کردم. می‌دونستم جای گاوصندوقش کجاست. کشوندمش به طرف بار پر از خرده شیشه‌ و خیس از نو*شی*دنی‌هاش. فشاری به لبه‌ی سمت راست وارد کردم. قفسه‌ی مرمرین و آشفته، بعد از فشار دست من به آرومی یک متر جلو اومد و از درون دیوار خارج شد.

در آخر مثل درهای کشویی به سمت چپ کشیدمش. انتهای اون فرورفتگی دیوار، زیر قفسه، گاوصندوقش قرار داشت. اریک هنوزم با خونسردی زخم‌های صورتش رو بررسی می‌کرد و دست می‌کشید. حرص آلود لباسش رو که همچنان توی مشتم بود کشیدم تا جلوی گاوصندوق بایسته. با لحن محکم و جدی دستور دادم:

– بازش کن!

دانلود رمان اسرار فوق محرمانه

اونم دستورم رو اجرا کرد. جعبه‌ی نیلی رنگ و مخملین و مستطیلی از طبقه‌ی اولش برداشت و به طرفم گرفت. منم پشت لباسش رو با عصبانیت ول کردم و جعبه‌ رو ازش گرفتم. اون به سمت صندلی پشت میزش رفت تا روش بشینه و آروم بگیره.

در جعبه رو باز کردم. هر دو تا حلقه پشت سر هم توش قرار گرفته بودن. به دقت نگاهشون کردم. بدون شک خودشون بودن. جعبه رو بستم و به طرفش چرخیدم. بی‌حال به سقف خیره شده بود. هیچ دلم نمی‌سوخت. حتی به نظرم کم‌کاری کرده بودنم. اریکم الان فقط منتظر بود از اونجا برم. قبل از رفتن گفتم:

– از حالا رابین تحت محافظت منه. بخاطر اینکه واسم تعریف کرده، هیچ آسیبی بهش نمی‌زنی. فهمیدی اریک؟

چشم‌هاش رو بست و بعد از مکثی گفت:

– فهمیدم.


پیشنهاد ما به شما:

در انتظار قاصدک ها 

خرید رمان شولای برفی

دستنوشته های اشک 

شاید داستان تو باشد

تقاص یک بازی 

شرایط چاپ کتاب 



  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
آزادی"، برای من واژه‌ای بود که هم می‌توانستم برایش بمیرم هم زندگی کنم، هم جان بدم و هم جان بگیرم. اما فقط وقتی حاضری برایش بمیری که آن را نداشته باشی؛ چون اگر داشته باشی دیده نمی‌شود! برای بدست آوردنش خیلی تلاش کردم، ولی وقتی به دستش آوردم، همه چیز آتش گرفت!
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    دانلود رمان اسرار فوق محرمانه
  • ژانر
    عاشقانه، فانتزی
  • نویسنده
    س.زارعپور
  • ویراستار
    Sarina و arni
  • طراح کاور
    Melina namvar
  • صفحات
    1066
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
کامنت ها

ورود کاربران

  • فاطی✨موفق باشی همیشه ...🌺🌺💋💋😍...
  • فاطی ✨خیلی قشنگ بود ، ایشالا تورو اون بالا بالا ها ببینم 💋💋♥️♥️😍😍😍...
  • Kexol12موفق باشی✨️...
  • Kexol12خیلی قشنگههههه...
  • Zahrajafarianدرست شد؟...
  • آینازسلام وقت بخیر چرا نمیتونم دانلود کنم هرکاری میکنم نمیشه هر جا میرم اگه دانلود شد...
  • زهرامثلا چند درصد ؟؟...
  • Mچطور میشه دانلود کرد؟ لینک که کار نمیکنه!...
  • Zahrajafarianسلام بله...
  • Zahrajafarianروی لینک دانلود نگه دارید بزنید باز کردن در برگه جدید...
درباره سایت
تک رمان
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
آمار سایت
  • 502 نوشته
  • 11 محصول
  • 932 کامنت
  • 11 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.