نام دلنویس: صبا نصیری ( Saba.N ) نویسندهی انجمن تک رمان
ژانر: عاشقانه، تراژدی
معرفی دلنوشته حسرت کبود صبا نصیری
مقدمه:
اگه بخوام راستشو بگم، من هنوز با نبودنت کنار نیومدم.
هنوز وقتی صبحها از خواب بلند میشم به اُمیدِ اینکه بهم پیام داده باشی، گوشی رو چک میکنم. چایی دَم میکنم و دوستت دارم. بهت فکر میکنم و چایی از دهن میاُفته. سرد و تلخ میخورمش. چون خستمه، خورده نمیگیرم. بلند نمیشم عوضش کنم. به جاش چند دقیقه بیشتر به تو فکر میکنم. کل روزو گیجم. گیج و خسته و سردرگُم!
راستی تو چایی رو با قند دوست داری یا شکلات؟
شبها اگه از خواب بپرم، برای بار هزار و چندم پروفایلتو چک میکنم. خندهداره، نه؟ انگار مثلا قراره عکست تکون بخوره یا باهام حرف بزنه.
معرفی دلنوشته حسرت کبود صبا نصیری
بیشتر اوقات دلشوره دارم. یه جور اضطرابِ خورنده. نمیدونم بخاطرِ اُمیدِ اومدنِ پیامیه که هیچوقت از سمتت به دستم نرسید یا بخاطرِ اینه که زمستونه و من، زیادی نگرانِ سرماخوردنتم!
ظهر، سریعتر از اونچه که فکرشو بکنم، میرسه. مینویسم. از تو، از چشمات، از حرفایی که نشد روبهروت بشینم و تعریفشون کنم.
بقیهی روزو بیحوصلهترم؛ اما همچنان بهت فکر میکنم. سرِکار میرم، پیشِ خونوادهام؛ بهت فکر میکنم. آرایش میکنم. خط چشما قرینه نمیشن و از حرصِ اینکه دیروز عصر که کل شهرو گشتم اما ندیدمت، بغض میکنم اما لعنتو به خط چشم میفرستم.
موزیک گوش میدم، بهت فکر میکنم. نقاشی میکنم، بهت فکر میکنم. غذا درست میکنم، بهت فکر میکنم. با دوستام میریم بیرون و من بازم بهت فکر میکنم.
غروب که میشه دلم استرسِ قبلِ یهویی دیدنتو میخواد.
شب که میشه…
حالم دیگه گفتنی نیست. شب که میشه، سیاهی توی قلب و وجودم ریشه میندازه.
میدونی؟
معرفی دلنوشته حسرت کبود صبا نصیری
راستش من دوست داشتنتو تموم نکردم. تو این خلاء مزخرف و دردناک نبودنت گیر کردم و این حسرتِ نداشتن و نبودنت کل روح و تن و رویامو کبود کرده.
من همیشه نوشتم… فقط نوشتم. تنها کاری که از دستام برمیومده، این بوده.
مُدام نوشتم. از تو… از چشمای لعنتیت. حتی از طرح خاص اَبروت که من عاشقِ مدلشونم!
من نوشتم و این قلم لعنتی هم فهمید حرف و دردِ منو؛ اما تو نه…
بخشی از دلنوشته:
لطفاً توی این ساعت و دقیقه، همهی توجهها به من باشه. به من باشه چون میخوام از دیروزم بگم. از دیروزی که عادی نبود، که اصلا و ابدا شبیه دیروزای دیگه نبود. گفتم دیروز؟ آره گفتم دیروز. دیروزی که یهو و دقیقاً توی اوج شلوغی وسط محل کارم، دلِ تنگم، تنگتر شد و زد به سرم که بهت زنگ بزنم!
معرفی دلنوشته حسرت کبود صبا نصیری
گفتم دلِ تنگم؟ آره گفتم دلِ تنگم. دلی که این مدت هی گرفت و هی تنگ شد و چشمامو مجبور به باریدن کرد و من مُدام خفهش کردم. زور گفتم بهش. ساکتش کردم؛ اما… اما دیروز زورش به من چربید! همچین پاشو کرد تو یه کفش که “آره، یالا بهش زنگ بزن! معطل چی هستی؟”
فقط خدای من شاهده که چجور مثل مرغ پر و بال و سر کَنده داشتم جون میدادم. قلبم توی دهنم میزد. نفسم تنگ شده بود. دستام یه جوری میلرزید که گوشیم یه هفت، هشت باری از دستم افتاد. یه دل میگفت که زنگ بزنم و صداتو بشنوم و یه دل میگفت نکن. نکن چون اگه اونم تورو یادش بود زنگ میزد. حداقلش یه بار که میزد! نمیزد؟ اونم بعد از گذشتِ شیشماه!
گفتم شیشماه؟ اره، شیشماه. آخرین باری که دیدمت، آخرین باری که حرف زدیم دقیقا شیشماهِ پیش بود.
راستی هنوز طراحیِ چهرهتو که من کشیدمش برات، داری؟! یا اونم مثلِ من انداختی یه گوشه و ماه تا سال سراغش نمیری؟
معرفی دلنوشته حسرت کبود صبا نصیری
خلاصه که بعد از حدوداً چهل و پنج دقیقه جون دادن، نفستنگیِ همراه با لرزش دست و تن و ب*دن، اُفت فشار، اضطرابِ کُشنده و یخ کردنِ شدید؛ اونم درست وسط خردادماه! بالاخره تصمیم گرفتم که بهت زنگ بزنم! اونم یه زنگ زدنِ درست و حسابی و واقعی!
گفتم واقعی؟ اره، گفتم واقعی. آخه سری پیش فقط به بهونهی شنیدنِ صدات، شمارهت رو گرفتم و به محض اینکه گفتی: اَلو؟ قلبم از جاش دراومد. یادم میاد که الکی یه اسم و فامیل گفتم که فقط وقت بخرم. که تو انکار کنی و بگی نه اون شخص نیستی و من دو حرف بیشتر از زبونت بشنوم…
وای خدایا! تو اوجِ بیست سالگی، چقدر بچه شده بودم…
گفتی که اشتباه گرفتم. عذر خواستم و قطع کردم. این واقعی نبود؛ اما ایندفعه تصمیم گرفتم که واقعیش کنم. واسه همین بعد از کلی سلام و صلوات و لعنت به دلِ افسار پارهکردهم، اون شمارهای که با دو حرفِ اول اسمت و یه قلب کوچولو ذخیره شده بود رو گرفتم. قلبم میگفت جواب نمیدی؛ اما بوقِ دوم به سوم نخورده، صدات پیچید:
-بله؟!
معرفی دلنوشته حسرت کبود صبا نصیری
دروغ نیست اگه بگم سرم گیج رفت، اگه بگم قلبم اومد توی دهنم و یه لحظه زمان وایستاد!
دلو زدم به دریا. اسمتو ل*ب زدم؛ اما با پیشوندِ آقا.
وقتی طبقِ عادت، دوباره بله رو تکرار کردی و گفتی: “بله بله”، قلبم داشت میترکید.
مکالمهمون رو صادقانه ادامه دادم. با گفتنِ اینکه فقط زنگ زدم تا حالتو بپرسم. واقعا هم همین بود. چندین روز و شب بود که نگرانت بودم و خبری ازت به دستم نمیرسید.
راستی گفتم مکالمهمون؟ آره گفتم. و تو باید ببخشی که مکالمهمون رو ضبطش کردم و از دیروز عصر ساعت 19:23، شاید از صدبار بیشتر گوش دادمش…
بقیهی مکالمه چهجوری گذشت؟! اینکه گفتی خوبِ خوبی، دقیقا مثل همیشه. خیلی دلم میخواست بگم تو خوب باشی منم خیالم راحته و خوبم؛ اما نگفتم. نشناخته بودی منِ عاشقو. خواستی معرفی کنم. منم معرفی کردم و بمیرم برای لحظهای که بعد از کلمهی خوبی؟، اسممو صدا زدی…
خندههات، خوب که نه؛ خودِ عشق بود! خودِ زندگی… حرف زدیم. البته که مثلِ دوتا دوست… شاید مثل دوتای غریبهی خیلی آشنا یا برعکس… نمیدونم! اما میدونم که خندیدی، منم از خندهت خندیدم… سوال میکردم و صدام میلرزید. جواب میدادی و گفتی چه استرسی اخه؟ استرس نداشته باش، هول نکن… آرومم کردی. با همین چندتا جملهای که پشت سر هم ردیف کردی، ارومم کردی و خودت متوجه نشدی!
سکوت کرده بودم. راستش شنیدن صدای نفساتم خیلی خوب بوده و من خبر نداشتم. همینجور که داشتم به ریتم نفسات و صداهای دور و برت گوش میدادم، یهو گفتی: چه سکوت!
نگم که چجوری بند دلم پاره شد. انتظار نداشتم مکالمهمون از یک دقیقه بگذره؛ اما گذشته بود…
خندیدم، از هول کردنِ من خندیدی!
حرف زدیم. حرف زدیم. حرف زدیم و من باید بگم وقتی موقع خداحافظی بهم گفتی: “قربونت برم” و اون “فداتشم”ِ قبلش، تو دشتِ قلبم، همهی پروانهها پر زدن. گفتی ممنون که زنگ زدم، گفتی خوشحال شدی و منم گفتم: من خیلی بیشتر!
و من واقعاً خیلی بیشتر خوشحال بودم. مکالمهمون شاید به ظاهر تموم شد؛ ولی من از سرکار برگشتم خونه. اهلِ خونه در تعجبِ اینکه چطور شده که بعد از اون همه ساعتِ کاری، تک دخترِ لوس و نازنازیشون با این همه انرژی و حالِ خوب برگشته خونه؟! و من لو ندادم رازِ آبیِ قشنگمونو…
معرفی دلنوشته حسرت کبود صبا نصیری
کل شب، به صدات گوش کردم. لبخند زدم و نگام به سقف بود. نگام به سقف بود و صدهزار بار توی دلم گفتم که چقدر دوستت دارم!
گفتم و من… از دیروز عصر تا خودِ آخر دنیا، لباتو شاید نه؛ ولی صداتو هزاران هزار بار می*ب*و*سم!
معرفی دلنوشته حسرت کبود صبا نصیری را در ادامه خوانده و جهت مطالعه دلنوشته وارد انجمن رمان نویسی تک رمان شوید. برای مطالعه دلنوشته حسرت کبود نیازی به عضویت در انجمن نبوده و مشاهده برای تمامی افراد امکان پذیر است.
مشخصات کتاب
نام کتاب
دلنوشته حسرت کبود
ژانر
عاشقانه، تراژدی
نویسنده
صبا نصیری
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.