تک رمان
دانلود رمان
تک رمان
پست های ویژه

دلنوشته مسابقه پاییز


دلنوشته مسابقه پاییز شامل دلنوشته های کاربران تک رمان با موضوعات باران و پاییز است. این مسابقه در دو مرحله برگزار می شود که در حال حاضر مرحله اول آن به پایان رسیده است. برای مشاهده اطلاعات بیشتر کلیک کنید.


نويسنده: مینا

پاییز است دیگر!

برگ های زرد و بادهای برگ ریزان!

خانه تکانی نباتات است انگار!

و بعد نم باران که بیاید و بشوید وببرد زنگارهای بجا مانده را!

خاک که نم بخورد،چه سرمست می شوند مخلوقات خدا!

و تو ای اشرف مخلوقات،هنوز شاکر نعمات حضرت دوست نشده ای؟


نويسنده: بهار کلاته 

بعد از آن رفتن دلگداز تو، بعد از اشک‌های من، برای بهره بردن از شفقت تو..

بعد از آن بی وفایی و ترک دیار تو ز منزل عشقمان؛

باران شد تنها همدم و انیس من.

فردای رفتن تو، تنها دمساز من، بارانی بود که همراه با تضرع من، می‌بارید.

میدانی تفاوت باریدن من و او، چه بود؟

او می‌بارید تا به طین و تراب و شجر جانی دوباره دهد و روحشان را تازه کند.

من می‌باریدم تا این روح پریشانم؛ این روح خسته و درمانده‌ام کمی آرام بگیرد.

تو هیچ‌گاه نمی‌توانی بفهمی رفتنت چگونه روز‌های خوش مرا آوار کرد.

رفتن تو، تکه به تکه از روحم را، مانند برگ ریزان پاییز از جانم جدا کرد.

رفتن تو مانند بادی بود که بر ریشه‌ی درخت زندگی‌ام زد، شبیه به طوفان برگ‌هایم را ذره ذره از من به تاراج برد.

خزان، به خودی خودش، متالم و ملول است. تمام عاشق‌ها، خریف را محزون و غم‌انگیز می‌دانند.

چه بسا که این پاییز، با رفتن تو آمیخته شده باشد. وای بر من و وای بر پاییز و بارانش!


دلنوشته مسابقه پاییز

نویسنده دلنوشته:اسما سامری …..♡

آرزو داشتم ؛که پاییز بودم.

غم مانند برگهای درخت از تنم می ریخت .

و باران های پاییزی ،غباری را از دلم پاک میکرد .

و می شست ؛این خانه ی مرا.

نارنگی ها و خرمالوهایم را بسیار دوست داشتم .

گاهی در گوش درختان نسیمی ملایم روانه میکردم ؛

و در کافه ای مشغول کتاب خواندن و قهوه خوردن بودم.

که عاشقان واقعی ام از راه می رسیدند و در آ*غ*و*ش می‌میکشدند همدیگر را

و من پر از گرمای آنها میشودم .

کاش پاییز بودم !

و بر سر هر دشت و دمن آواز می خواندم و

غبار ها و کینه را از دلها و یاد ها پاک میکردم .

زمانی که سرما به بیخ و بن فصلم رسید .

کوله بار خود را جمع میکردم و تا سال دیگر به استراحت می نشستم.


نویسنده : احمد آذربخش ( رعدخاموش)

شعری از مجموعه اشعار : میراث ماندگار 

مهربانو

عشوه کنان بازآمد..

عروس فصل‌ها

با آمدنش

سنگین و رنگین ست ..

در نگاه عکاس زیباتر

و در قاب دوربین

رنگی ترست..

غروب

قهر پاییزست

که پررنگ ترست..

پررنگی یعنی دلگیری..!!

عاشقی در پاییز

لحظه شیرینی ست ..

پاییز

نگاهش قشنگ ست..

و نگاهمان که می‌کند

دلمان می رود ..

آخر او دلبرست..

پاییز

رفته رفته

در ردای توری

سلطنتی طرح برگ

طلایی رنگش

سبک می‌شود..!!

آنقدر سبک

که پرنده هم با او

باله می‌رقصد..

ولی

ر*ق*ص پاییز

با ر*ق*ص باران ست

که خاطره می‌شود..

پاییز

میان درختان

غروری دارد ..

ولی

به دعوت باد

با زمزمه های باد

دلش می‌لرزد

و

در آ*غ*و*ش باد

نرم می‌شود..

و

با عشق بازی باد

بی عفت می‌شود..

او را می‌بینید

به برهنگی

درختان متعصب ؟

و ردای طلاییش

با برگها و چین هایش ؟

که به زمین افتاده ؟؟

بارها گفته ام به باد

اعتمادی نیست ..

باد گمراه کننده ست ..

پاییز

رفته رفته

که بی رحم می‌شود

خزان می‌شود..!!

رخ زرد درختان

را ببینید !!

چه غمناک اند ؟!

دیگر جوجه ها را

آخر پاییز

نمی‌شمارند..!!

جوجه ها

مهریه پاییزند..

جوجه ها

در حجله پاییزند…


دلنوشته مسابقه پاییز

نویسنده: ساناز هموطن 

پاییز شده‌ام…

باز عاشق شده‌ام؟ یا نه، پاییز شده‌ام… !

این تن خسته‌ از گرمای تابستان بی‌مهری‌، باریدنت را می‌خواهد.

پاییز که باشم خود مهر می‌آورم… اصلاً با پاییز برگ‌های همه‌ی خاطره‌هایم را می‌توانم ورق بزنم:

گاه مهر لبخندی برلب آورم، گاه آبان غمی را ببارم،

گاه آذر اشکی بر گونه بچکانم… !

پاییز شده‌ام، چمدان پُر از برگ‌های هفت رنگ خاطرات پاییزی‌ام را گشودم:

برگ خاطرات شاعرانه را تا کردم، برگ خاطرات عاشقانه را کاور کشیدم، برگ خاطرات تنهایی را… نه اصلاً این را دیگر نمی‌خواهم، به دیوار مهربانی می‌کوبم!

برگ روزهای جدایی را قیچی زدم، باشد قاب دستمالی برای ننه سرما به زدودن غبار دل یلدا، دختر سرمائی‌اش… !

من پاییز شده‌ام تا تو مرا تندبادی عاشق باشی… نفس زنان درهم بپیچانی مرا، نشئه شوی از عطر گیسوان سُرخم!

تند شو، هووو بکش گوش مرا… تندبادی قدرتمند می‌خواهمت! ابرها به هم بکوبان، رعد می‌خواهد تنم… بارانی بباران، سرخی آتش تنم را خاموش کن.

تند باد عاشق من، پاییز شده‌ام تا هووو‌ هووو کنان گیسوان رنگ‌رنگم را بیاشوبی… خش‌خش تنم را قدم بزن و برگ پوشم کن!

و من برگ‌برگی می‌شوم رها در نگاه طوفانی‌ات.

دختر مهر می‌شوم، نسیم عشق از تو می‌گیرم، برگ می‌ریزم برایت… پاییز شده‌ام، برگ پوشم کن… !


نویسنده: زینب گرگین 

قلبم درد داره حاجی!

چیزی مثل غده، گلو گیر ثانیه به ثانیه لحظه ها و دقیقه هامه، یه جوری که یه وقتایی یادم میره چجوری باید نفس کشید.

چشمات… چشمات یادم میاد! اون خنده های قشنگت موقعه دیدنم…

هر سال، همین روزا، سرک می‌کشیدم و با خنده می‌دیدمت، روی اولین پله ایوان، با همون عصای سوغات کربلات، نشسته بودی و پر از عشق نگام می‌کردی…

صدات هنوزم تو گوشمه حاج بابای بچه ها! یعنی… تو گوشم می‌پیچه. یادم نمیره!

دستات رو که از ته دل می‌بردی بالا و خداراشکر می‌کردی هنوزم تو گوشمه!

هنوزم دیر نشده…

هنوزم همون جا، دقیقا همون نقطه از پله نشستی و به ریزش زره زره وجودم نگاه می‌کنی.

امسال، اولین دیدارمون کاملا متفاوته!

حالا به جای اینکه از توی اون حیاط باصفا همو ببینیم، من قطره قطره آب می‌شیم و خودمو به جسمت می‌رسونم.

به صورت مهربون و مظومت که رفته زیر اون همه خاک.

حاج بابا! من امسالم دوباره سر همون قرار همیشگی میام، اما… تعارف که نداریم، جات توی اون خونه خیلی خالیه.

تعارف که نداریم، هر سال می‌دیدم که با چه عشقی به دختر کوچولوت نگاه می‌کردی و میگفتی : بابا سرما می‌خوری.

حاج بابا، باشه، خودت که رفتی، اما امسال من حواسم به دختر کوچولوت هست تا سرما نخره!

هر جا اون باشه نمی‌ریزم.

حاج بابا، یادم میاد، اون شبی که بی هوا یهو دلم گرفت و آب شدم و فرو ریختم از دل ابر تیره، توهم دلت گرفته بود، توهم غصه داشتی، یاد بچه های مرحومت می‌کردی و حالا… امسال بچه های خودت باید یاد تو رو زنده نگه دارن.

خدا بیامرزت حاج بابا!

خدا بیامرزت اما این شهر بعد رفتنت خالی شده از آدم مهربون.

خدا بیامرزت… .


دلنوشته مسابقه پاییز

☆به نام خالق هستی☆

دلنوشته پاییزی

نویسنده:آیلی. فام

نامم را خزان گذاشتند.

به معنای زیبا، نه مانند برادرم زمستان سردم، نه مانند خواهرم گرم. من منحصر به فرد و خاص هستم! با رفتن خواهرم چمدان انارهایم را می‌بندم و به زندگی سلام می‌کنم. مانند همیشه برای تحویل گرفتن دامان رنگارنگم نزد طراح مخصوصم می‌روم. خانم درخت که بزرگ خاندان درختان بوده با مهربانی نگاهم می‌کند و دامانی که هر سال، از سال پیش زیباتر می‌شود را در دستانم می‌گذارد، با قدردانی به ظرافتش نگاه می‌کنم. این هدیه زیبا نشانه خوش‌آمد گویی و آماده شدن درختان برای حضور من است. دامان زیبایم را می‌پوشم و حکومت من آغاز می‌شود. ابرها اشک شوق می‌ریزند و قطرات اشکشان زیبایی دامانم را هزار برابر می‌کند. کوله بار انارهایم را خالی می‌کنم و مردم شادمان می‌شوند از دیدنشان، درختان می‌رقصند و شاباش روی سرم می‌ریزند، شاباش‌هایی درست به رنگ دامانم! آقای باد با کمک گوی‌های براق باران، شاباش‌ها را به بازی می‌گیرند. انسان‌های فراوانی از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، دونفره و تک نفره. برای آغاز حکومت من با شادمانی ر*ق*ص و پایکوبی می‌کنند. خوشحال و شاد از این استقبال بی‌نظیر، چرخی می‌زنم و دانه‌های انار را به دست آقای باد می‌سپارم تا دامان رنگارنگم و انار‌هایم در همه جا پخش شوند و تمام هستی خبردار شوند آمدن خزان بانو را!


بسم خالقِ وجودِ او!

نویسنده: صبا نصیری 

سلام!

خانم دکتر خوشتیپه گفته که دیگه بهت نگم سلام؛ اما من میگم.

سلام!

خواستم بگم من که تا به حال تهران نرفتم؛ ولی اونایی هم که رفتن، هیچوقت نگفتن که تهران، پاییز نداره. نگفتن که تهران، بارون نداره…

نداره دلبر؟

اون تهرانِ لامصبی که شما خیلی وقته که خودتو توش قایم کردی و ماه به سال حتی یادِ منِ عاشقِ بی‌چاره نمیوفتی، پاییز نداره؟؟

داره…

حتما داره.

الناز می‌گفت اونجا هم پاییز میشه. اونجا هم بارون میاد. میگفت اتفاقاً اونجا که هواش دلگیرتره!

نگین اصلا یه عکس داره توو ناب‌ترین لوکیشن که پر شده از درختا و برگای زرد و نارنجی…

ولی تو یادِ من نمیوفتی. یه زنگ نمیزنی ببینی اینی که این ور خط چشماش کور شد از بس به صفحه‌ی گوشی زل شد تا که زنگ بزنی، قلبش اصلا خوب کار می‌کنه؟

حالا خوبه شما میدونستی من تنگی نفس دارم عزیزِ دلِ عاشقِ بنده!

البته شما خیلی چیزارو دونستی و میدونی و همچنان میندازی پشت اون گوشِ خوشگلت که دوتا خال سیاهم داره روش.

مثلا میدونستی که من میمیرم برای چشمای زیادی دلبرِ شما و میدونی که الان از این دوری لعنتی، شدم یه مرده‌ی متحرک… میدونی و کاری نمی‌کنی.

یعنی واقعا، تهران پاییز نداره دلبر؟

شب که میشه، بارون که میزنه، هوا که پس میشه، ابرا که میان همدیگه رو ب*غ*ل می‌کنن،

دلِ بی‌مروتِ شما تنگِ من نمیشه؟!

مگه میشه نشه اخه؟

تقصیر اون خ*را*ب‌شده تهرانه حتما، وگرنه شما ماه‌تر از این حرفایی که یه سر به ما نزنی…

ولی عیب نداره. من صبر می‌کنم. من همیشه صبر کردم و دوباره برای شما صبر می‌کنم. انقدر که این پاییز دوباره بشه بهار و حتی اون بهار، دوباره بشه عروسِ زمستون…

من صبر می‌کنم که بیای.

باید بیای.

من خیلی دلتنگم و این دلتنگی، دوری، عاشقی و سکوتِ مطلق، خیلی داره اذیتم می‌کنه. قرصایی که خانوم دکتر خوشتیپه میده فقط خواب میداد اون اوایل. الان دیگه خوابم ندارم. نه قرار دارم نه خواب نه آرامش. همه می‌خوان یادم بره تو رو دلبر. حتی شده با زور این قرصا.

اما مگه من یادم میره شما رو دلبر؟

من هنوز خال کنج گر*دنِ شما رو، چند تا تار کم مو بودنِ اَبروی شما رو حتی یادم میاد. مگه میشه نیاد اصلا؟

شما خودت آروم و قرار داری دلبر؟

مهر داره تموم میشه و شما هنوز نیومدی!

یعنی این پاییز هم نمیای دلبر؟

میدونی چندتا پاییز صبر کردم؟

من صبر می‌کنما برای شما؛ ولی اگه میشه یه سرکی به شهری که بعد رفتن شما دلم حتی به قدم زدن توش نیست، بزن. یه سر بزن، بیا، باش تا اتفاقی پسِ یه کوچه ببینمت.

دلم استرس قبلِ دیدنتو لرزیدنِ دست و پاهام و قلبم به وقتِ دیدنتو می‌خواد.

من موهای فرمو باز می‌کنم.

دو تا قهوه هم از اون کافه معروفه‌ی شهر می‌خرم. هواشناسی گفته شنبه بارونه. تو همیشه شنبه‌ها میای.

میرم وامیستم توو اون خیابون معروفه که همیشه همونجا دیدمت. قول میدی که بیای؟

من که قول میدم وایستم هنوز…

حتی اگه شب بشه این صبح،

سبز بشه این پاییز،

زرد بشن برگا و تلخ‌تر بشن این روزا…

ولی تو چی؟

قول میدی یه روز که چشام به طبق عادت بارونی بود، یه روز که دریای موهام طوفانی بود، یه روز که خسته از دلتنگیا فرار کردم ل*ب دریا… یه روز که باد داره دردِ عاشقیمو داد و فریاد میزنه، بیای؟

اصلا میای دلبر؟

یعنی… راسته که تهران، پاییز نداره؟

اصلا شب داره اونجا که شما دلت تنگِ من بشه؟

این فکرا داره تمومم می‌کنه دلبر…

من قول دادم که صبر کنم.

پس قول می‌گیرم که بیای:)


دلنوشته مسابقه پاییز

به نام خالق وصال و فراغ

نويسنده: الهه کامکار‌امند 

دلنوشته پاییزی

گفتند دلنوشته بنویس اما شد سرنوشت

پاییز شد و توهستی و من نیز هستم؛ اما بودنت نصفه و نیمه است. بودنت را از خدا کامل خواستم اما….

در دلم یاد تو بعد این همه سال زنده به عشق است ؛ اما در دل تو یاد یار جفا کارت زنده است…

شاید هر روز از خودم بپرسم عشق من چرا به چشمانت نیامد؟

و خودم در پاسخ خودم چه بگویم؟

آه از پاسخ هایی که هر کدام خنجریست بر قلبم.

پاییز شد یار خوش نشین قلبم، چرا ریختن باران از چشمانم را ندیدی؟

پاییز شد یار خوش نشین قلبم، پس چرا تیکه های ریخته شده قلبم را ندیدی؟

یادم می‌آید زنگ انشا بود گفتند از پاییز بنویس، خواستم از برگ درختان و کوچ پرستو ها بنویسم اما نام تو پررنگ تر از هر حادثه‌ای بود…..

گفتند به من نامش چیست؟

گفتم همانی که هر سال پاییز جفا می‌کند بر این عاشق.


(دلیران پاییزی)

♡نام نویسنده: رهاسادات عابدینی ♡

گوش ات رو بیار جلو می خوام قصه پاییز وفرمانده های دلیرش رو بگم برات؛

مهر…

آبان…

آذر…

سه فرماندهِ ی پاک باخته ی سپاهِ شاهِ شاهان پادشاه فصل ها شخص شخیص اعلی حضرت پاییز.

فرمانده اول: مهر ماه

ایشون هم محبوب دل هاهستن هم مغضوب .بچه های درس دوست همون به اصطلاح خرخون های خودمون

صدای قدم های آرام پاییز را درلابه لای روزهای پایانی شهریور ماه با گوش جان می شنوند. البته قابلِ ذکر هستش که این دسته از مریدان و عاشقان چشم به راهش نشسته، هستن.

از طرفی هم امان از دلِ زخمِ خونین برداشته اون یکی دسته،درس نَه دوست ها سرسپرده های روزهای خوش تعطیلات که دیگه خبری از شب زنده داری ها وتا لنگ ظهر خوابی های شان نیست روز اول ورود این فرمانده مقتدر باقلبی تلنبار شده از دردغمی سنگین راهی سرزمین غربت زده یِ مدرسه می شوند.

فرمانده دوم :آبان…آه ازاین ماه عاشق پیشه!

نام من آبان دخت است دختری از ج*ن*س بارانِ پاییزی و زاده آبان. همراه با باد به گردش در می آیم.

وازابر قطره قطره می چکم برروح تشنه ی لطافت باران. می بارم بردرختان وزمین عطش زده و کام مجنون های پاییزی را سیراب می کنم.

دراصل این ماه چیز دیگری ست.همه جا حال وهوای رویاپردازی های عاشقانه به خود می گیرد.

طبیعت پر می شود از رنگ های زرد،نارنجی،قرمز وقهوه ای!

برگ های درختان متواضعانه فرش راه عشاق

می شوند که در این ماه عاشق تر می شوند درحالی می بینی شان که دست در دست یکدیگر برروی جاده ای مفروش از برگ های رنگارنگ قدم بر می دارند وملودی روح انگیزو گوش نواز خش خش برگ ها برفضا طنین می افکند.

زیبایی ها چنان چشم نواز می شوند که شاعران شعر می بافند وشاکران ل*ب های شان بر ستایش پروردگار سپاس گذار می شوند.

فرمانده سوم:آذر ماه

نرم نرمک پاییز جل وپلاس اش را جمع می کند وآماده رفتن می شود برف سپاه قدرتمند سرمای زمستان باران پاییزی را مغلوب خود می کند ودر خط پایانی ایستگاه پاییز درنهایت شاهد این خواهیم بود که برف سپید پوش چهره طبیعت را به رنگ خود درآورده وپیروز میدان شده والبته درشب چله یلدایی برفی رارقم میزند.


دلنوشته مسابقه پاییز

منعکس دلنشین

نام نويسنده: پریزاد

منعکس صدای دلنشین‌اش است که طنین صدایِ زیبایی را مهمان گوش هایم سپرده است!

صدایی همچون آواز گنجشک‌هایی خوش صدا، که مرا به خوابی نچندان دور که در اسرار خواب‌هایم همانند ندارد می‌سرشُمارد.

در مرداب آرزو‌هایی که پنهان ساخته‌ام درخشندگی شکوه‌مندی چشمان را برگرفته است که قطره چکان از تنه‌یِ رگ‌هایِ خشکیده قلبم واژه‌گانی سرازیر است که برایم حکم قصه‌ای از همگانی زندگی‌ام از گوشه کناره‌ای از کنج دل را دارد که گویی در حال کوبیدن بر زندگی تازه ساخت است و برایِ متلاشی ساختن روحی بی‌‌جان تلاشی چندان زیادی می‌کند.

صدایِ منعکس دلنشین این روزهایم که ناآگاه بریده می‌شود مرا هم از نواختنِ صدایِ زندگی محروم می‌کند.

این چنین است که ز این پس حکمرانی به نام سرشار منعکس دلنشین می‌باشد مرا از خط خطی‌هایِ سرنوشت پاک می‌کند همانند خطی اشتباه در میان خط هایی خوش رنگ و زیبا


برای اطلاع از مسابقات بعدی و شرکت در آن ها در انجمن رمان نویسی تک رمان عضو شوید.

جهت دریافت راهنمایی برای نام نویسی در انجمن رمان نویسی تک رمان یا چاپ کتاب ازطریق ایتا یا تلگرام در ارتباط باشید
Taakroman233@gmail.com
09195199153


پیشنهاد ما به شما:

رمان او بدون من منتشر شد!

بیوگرافی نویسندگان تک رمان 

تعرفه تبلیغات تک رمان 


  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
دلنوشته های مرحله اول مسابقه پاییز به قلم کاربران تک رمان
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    دلنوشته مسابقه پاییز
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
کامنت ها

ورود کاربران

  • Zahrajafarianسلام بله...
  • Zahrajafarianروی لینک دانلود نگه دارید بزنید باز کردن در برگه جدید...
  • ایماناَه اَه پر از غلط املایی اعصابم خورد شد 🤬🤬🤬...
  • ℋ𝒶._.𝒸ℋگـر یـوسـف قـلـ♡ـب زلـیـخـا بـشـکـسـت تـا اَبـد پـاے زلـیـخـا بـنـشـسـت ؛ گـَرچـ...
  • ساراسلام. لینک خرابه...
  • HADISEHسلام یه سوالی داشتم... من دارم رمان مینویسم و میخوام انتشارش بدم ... شما اینجا ر...
  • Parastooواقعا از تمام زحماتتون ممنونم انگار ک ی تیکه از قلبم کنده شده بود ولی الان سر جا...
  • Zahrajafarianدر انجمن رمان نویسی تک رمان عضو شید...
  • Zahrajafarianبه شماره 09195199153 در تلگرام پیام بدید یا ایتا...
  • مریمmaryamdastfal82@gmail.com...
درباره سایت
تک رمان
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
آمار سایت
  • 497 نوشته
  • 11 محصول
  • 924 کامنت
  • 11 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.