تو اوج درموندگی و بدبختی، وقتی امیدی برای رسیدن به مطلوب نیست، یه عاجزانه صدا زدن معبود تبدیل میشه به گره گشا و خدا یه ناجی برات میفرسته، کسی که در قبال کمک هاش هیچ انتظاری ازت نداره فقط…
بالاخره خر خونیا و شب زنده داریا جواب داد و رشته ی مورد علاقه ام قبول شدم؛ مهندسی کامپیوتر، نرم افزار! ولی متاسفانه فرصتی برای خوشحالی پیدا نکردم، چون همون روز مامانم بد حال شد و دکتر گفت که تنها راه باقی مونده عمل باز قلبه. وقتی درباره ی هزینه ازش پرسیدم، رقمی رو گفت که دهنم رسید به کف پام. مسلما اگه کل زندگیمون رو هم می فروختیم، نمی تونستیم اون هزینه رو پرداخت کنیم. زندگیمون از حقوق کم بابا و خیاطی های مامان می گذشت. نگاهی به صورت خسته ی مامان انداختم، توی سی و هفت سالگی این طور مریض بودن حقش نبود. آهی کشیدم و از بیمارستان بیرون اومدم. دستام رو توی جیب مانتوم کردم و به زندگیم فکر کردم. یه زندگی پر از رنج و سختی؛ ولی هیچ وقت ازش گله نداشتم. من به کم قانع بودم. شفق؛ شفق مشرقی. تک فرزند یه خونواده ی خیلی خیلی معمولی. از بابا خاطره ای نداشتم، چون وقتی دو ساله بودم ترکمون کرده بود. منو مامانم رو تو اوج جوونی تنها گذاشته بود و رفته بود پیش خدا. مامانم اسوه ی صبر و وفاداری بود؛ بعد از مرگ بابا، با این که خواستگار زیاد داشت ولی همه رو جواب کرده بود. کسی که برای من از هیچ چیز دریغ نداشت و برای این که کمبودی حس نکنم، روز و شب خیاطی می کرد. حالا همین مادر روی تخت بیمارستان بود و اگه هر چه زودتر عمل نمی شد… حتی فکر کردن بهش، من رو تا مرز نابودی می برد. به خودم که اومدم، اشکام روی صورتم روون بودن؛ از ته دل از خدا خواستم کمکم کنه و تنها دلخوشیم رو ازم نگیره. من بدون مامانم می مردم.
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
رمانتون عالیه، بهترین سایت اینجاست بهتر از خیلی سایتای دیگه است که کپی میکنن همه چیز رو? بهترینید شما??