فصل اول
ایو بندیکت سرش را روی سینک خم کرد و نفس عمیقی کشید. ردای فارغ التحصیلی آبی کم رنگش دور موهای دستش چرخید و زنگوله کلاه اش روی چشمانش لغزید. «من میتوانم این کار را انجام دهم.»
«برادر، تو میخواستی مداح ( دانش آموزی که معمولاً بالاترین دستاوردهای تحصیلی کلاس را دارد و در مراسم فارغ التحصیلی به قدردانی می پردازد.) شوی. » برادر بزرگش، زاویر ، آب را باز کرد و منتظر ماند تا سرد شود. کلاه ایو را برداشت و به یک طرف گذاشت. میخواستی کلمه بسیار قوی برایش بود. انتخاب شدن، سپس تحت فشار قرار گرفتن برای ادامه دادن اش بیشتر شبیه اش بود.»
«یعنی به چه چیزی فکر می کردی؟» زاویر کف دست خنکش را پشت گر*دن برادرش گذاشت و اجازه داد کمی از انرژی آرامش بخشش به ایو برسد. «بقیه ما از آن اجتناب کردیم.»
معرفی رمان در حال ترجمه ایو سوزان از مجموعه بندیکت در انجمن رمان نویسی تک رمان
«به غیر از اوریل.» ایو صورتش را آب زد. بله، اما او حساب نمیشد. پسر طلایی از همان گهواره مقدر بود که سخنرانی فارغ التحصیلان را در دبیرستان انجام دهد، استثنایی قابل بخشش که قانون را برای برادران بندیکت ثابت می کرد. با این حال، تو عیبهایی داری.»
«عیب ؟»
«تو برای یک انسان فانی خیلی باهوشی.» ایو به لطف لمس شفابخش برادرش از قبل احساس بیماری کمتری داشت. لرزش در شکمش به یک تپش کاهش یافته بود.
«خوب است که بدانم.»