خوشبختیای که در آن غرق شده بودم؛ عمر کوتاهی داشت؛ کوتاه به اندازهی عمر گل رز، به زیبایی گلبرگهایِ سرخی که روی شاخهاش میرقصیدند و نغمهی عشق سر میدادند و دلنشین بود مثل عطر خوش بهاریاش که دل میبرد.
کاش حضورت نمادین و دروغین نبود؛ کاش احساساتت زودگذر و احمقانه نبود! آنگاه شاید میتوانستیم عمر گلِ عشقمان را ابدی کنیم و چه کسی میدانست زندگی برایمان چه خوابهایی دیده است؟
برشی از رمان در حال تایپ جایی که رزها نمی رقصند
۱مشغول نظافتِ پذیرایی کوچکی بودم که حالا به لطف یک ساعت جان کندن من، حسابی برق افتاده بود.
. لبخندی از سر رضایت زدم و بعد از روشن کردن سیگار، پک عمیقی به آن زدم وبا همان پرستیژ همیشگیام، روی مبلهای چرم مشکی رنگی که گوشه سالن چیده بودم؛ نشستم.
برای دقایقی، بیخیال رویدادهای تلخی شدم که یکی پس از دیگری بر زندگی و جانم رخنه میکرد و حالا بعد از آمدن به خانهای که کسی جز خودم محل دقیق آن را نمیدانست، نه تنها نتوانسته بودم از واقعیت فرار کنم؛ بلکه گاهی در خلوتم به آن میاندیشیدم که شاید من آنقدری شجاع نبودم که بتوانم با چنین مسئلهی بزرگی دست و پنجه نرم کنم و به قولی با این اوضاع کنار بیایم. گاهی هنگام درد و دل کردن با خودم کسی را جز خودم برای سرزنش پیدا نمیکردم و برای بار هزارم از خود میپرسیدم:
ـ حالا با این دوری، چه چیزی رو نصیب خودت کردی؟ حقیقت رو تونستی عوض کنی؟
رمان در حال تایپ جایی که رزها نمی رقصند
اما خود در پاسخ دادن به این سوال، عاجز میماندم و درست نمیدانستم کاری که کردم از روی احساساتی زود گذر بوده یا از روی استدلالی بامنطق؟ خود جواب این سوال را نمیدانستم و این نادانی، از هر چیزی برایم عذاببخشتر بود. با شنیدن صدای زنگ خانه، ابروهایم بالا پرید و بعد از زدن آخرین پک به وینستون درون دستم، هنگام طی کردن مسیر، با فشار دادن ته ماندههای سیگارم روی میز ناهارخوری دو نفرهای که نزدیک به درب خروجی بود، خاموشش کردم و همانجا رهایش کردم. با دیدن تصویر همسایه در آیفون، بی آنکه جوابی بدهم، در را باز کردم. همیشه کارشان همین بود، بیرون میرفتند بی آنکه کلیدی را همراه خودشان ببرند. تنها استفادهای که من از آیفون تصویری منزلم داشتم، باز کردن در برای رقیه خانم و بچههایش بود. پس از گذشت نیم ساعت، تصمیم گرفتم به مبینا، تنها رفیق این روزهایم سری بزنم؛ بلکه حال خودم نیز کمی رو به راه شود.
بعد از پوشیدن یک ست ورزشی کرم رنگ، کلاهی به سر گذاشتم و از خانه خارج شدم. سوار ماشینی شدم که با پول خودم خریده بودم. برای منی که یک عمر سوار ماشینهای خارجی یاسمن شده بودم، ناگهان رسیدن به پراید سخت بود؛ اما سختتر از آن نبود که جایی زندگی کنم که هیچ تعلقی به آنجا ندارم. حداقلش این بود که رانندگی را با همین پراید آموخته بودم و از این بابت مشکلی نداشتم.
جهت دریافت راهنمایی برای نام نویسی در انجمن رمان نویسی تک رمان یا چاپ کتاب ازطریق ایتا یا تلگرام در ارتباط باشید Taakroman233@gmail.com 09195199153
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.