وارد ساختمان اداری شدم و به دو نفری که با دیدنم راست ایستاده و لبخندشان را فرو خورده و سلام داده بودند با سر پاسخ مثبت دادم. رفتار کارکنان و کارگرهای کارخانه تغییر کرده بود و من مطمئن بودم این بخاطر خبر به ریاست نشستنم پخش شده بود.
دلیلی جز این نمی توانست باعث شود کارگرها با دیدنم راست بایستند و برای سلام دادن پیشی بگیرند.
به سمت اتاق پدرجان به راه افتادم.
منشی در برابرم ایستاد: خوش اومدین.
اشاره ای به اتاق زدم: هستن؟
– بله بفرمایید منتظرتون هستن.
وارد اتاق پدرجان شدم. با دیدنم از جا بلند شد: خوش اومدی.
لبخند زدم: ببخشید دیر شد. تماس گرفتین خودم و رسوندم.
اشاره ای به مبل ها زد. در حال نشستنم گفت: چند روز گذشته منتظر بودم خودت بیای ولی وقتی دیدم خبری ازت نیست.
نگاهم را به زیر دوختم: متاسفم.
متعجب گفت: بابت چی؟
دانلود رمان جهنم سرد:
به چشمانش زل زدم. برایم چشمان وحید را تداعی می کردند. چشمان آشنای شوهرم را… شوهری که بدون توجه به خواسته هایم تنهایم گذاشته بود.
سر به زیر انداختم: فکر کنم بهتره این کار و قبول نکنم.
اخم های پدرجان در هم رفت. لبخند روی لبهایش پر کشید و صندلی اش را جلوتر کشید: چرا؟
بعد از ده سال اولین بار بود می خواستم برای پدرجان از رفتارهای وحید بگویم. نباید می گفتم؟ اما دیگر توانی برای تحمل نداشتم: وحید رفته کیش…
پدرجان گفت: یه چیزایی می گفت، گفت راضی به رفتنش نیستی. راضی شدی؟
نگاهم را دزدیدم: مگه برای وحید اهمیتی هم داره من راضی باشم یا نباشم؟
پدرجان با کنجکاوی پرسید: منظورت چیه؟
– از وحید خواستم نره… من هیچ وقت نخواستم جلوی تفریحاتش و بگیرم. تا جایی که تونستم باهاش همراهی کردم ولی تازگیا با یه نفر آشنا شده به اسم فرهاد… چند وقت پیشم یه مهمونی دعوتش کرده بود، منم همراهش رفتم ولی…
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.