یک کفشدوزک روی انگشت معلم برق میزند. مانند یک تکه جواهر زنده آنجا چسبیدهاست. درست مثل یک یاقوت قرمز خال خالی و دست و پا دار. پیش از آنکه وزش نسیم خنکی این مهمان کوچک را فراری دهد، آواز کودکانهای قدیمی رشتهی افکار معلم را پاره میکند:
_ سیر سرکه سیر سرکه خونت آتیش گرفته
سیر سرکه سیر سرکه…. *
معلم دستش را روی شانهی یکی از دانش آموزان میگذارد و آن آواز زمزمهوار رو به خاموشی میرود. گرمای مرطوبی از زیر لباس بافتنی دخترک حس میکند. یقهی وصله شدهی لباس دور گر*دن قهوهای رنگ کهربایی دخترک آویزان است. لباس از گ*شا*دی به تن دخترک زار میزند. یک جای زخم، ورم کرده و از دکمه سر آستین لباس دخترک بیرون زده است. معلم تعجب میکند و از خود میپرسد که علت زخم چیست؟ سعی میکند ذهن خود را از فرضیه سازی بازدارد.
با خودش میگوید:
_ که چی؟ ما هممون زخم هایی داریم.
معرفی رمان در حال ترجمه دوستان گمشده
نگاهی گذرا به مکان تجمعشان در زیر درختان میاندازد. نیمکت های سفت چوبی که پر از دختران در آستانه ی بلوغ و پسرانیست که به دنیای مردان قدم خواهندگذاشت. همه روی میزهای چوبی که پر از قلم و جوهر خشککن و مرکبدان است لم دادهاند و نوشته های خود را میخوانند ، با کلمات بازی میکنند و برای انجام تکلیف مهم پیشرو مصمم به نظر میرسند. همه ، به جز این دختر.
معلم در حالی که در کار دختر سرک میکشد میپرسد:
_ کاملش کردی؟… تمرین کردی چطوری بلند بخونیش؟
معرفی رمان در حال ترجمه دوستان گمشده در انجمن رمان نویسی تک رمان