#نگاردال و این دردناکترین پایان یک رابطه است. معشوق برایش کافی نبود و دیگران بیشتر و پیشتر از معشوق برایش کافی بودند. سیلی از خندههای ویران کنندهی عاشق و سیلی از لوندیهای یک عده دلبر! اما چه دید؟ معشوق باز هم دلتنگتر از همیشه به سراغ چکاوک خوش آوازش رفت؛ نیامد! میشدند. پاییز دست زردش را روی برگها نوازش میداد و روزها در پس یک دیگر با رقابت سپری نیلی میشوند. ارغوانی و معشوق گمان میکرد این رفتن با آن رفتن فرق دارد او باز هم بازمیگردد و روزها همانگونه رفت؛ اشتباهی که هیچکس گمان نمیکرد روی بر فروتنی آرد و مایهی خداحافظی شود. چند وقتی بود همه چیز تغییر کرده بود و در پس این تغییر یک اشتباه نهفته بود. جانم را گرفته بود. در جواب اصوات “هوم” جای چند وقتی بود دوستت دارم بی جواب میماند چشمها آن چشم نبودند و لــ*بها آن گستاخی را نداشتند. چند وقتی بود دیگر هیچ چیز مانند قبل نبود،
با آرزوی موفقیت برای نویسنده عزیز?