*****
میکشد گیسوی تنها همسرش.
مینویسد از گلایلهای او
از تمنای دلش با حسرتش.
گفت با آن نرگسان پرگلاب
بر نگارش آن همیشه همرهش.
از غمی، از د*ر*د دوری از جفا
گفت او بشکسته آن بال و پرش.
نامه را آماده پروازش بداد
قلب را با نامه برد آن کفترش.
تا رسید آن قلب عاشق، خانهاش
با تپشهایش بزد م*حکم درش.
تا که معشوق بیامد تا جلو
از هولش بد لالهگون شد صورتش.
نامه را تا خواند، لبخندی بزد
پس شد آن لبخند، تسکین بر تبش.
*****
بهار آمد، بهار آمد بهارا!
گل از گل میدرآید ای جهانا.
بگو با من، ز پهنایی دریا
بگو از هر چه میخواهی ز دنیا.
منم در این جهان دارم خدایی،
که با او میکنم من کدخدایی.
نترس از زندگی، گویی صبایی
بَرَد آن نامهات را با صفایی.
تویی در این جهان آکام و آباد،
تو هستی در جهان، انسان آزاد.
بیا با هم به دنیا آفرین گفت!
به آن محبوب زیبا، نازنین گفت.
******
هر درختی میوهای در فصل خود،
میدهد باری تو را ای باغبان!
پس زمینت را فقط تخمی بکار،
تا درآید آنچه را باید از آن.
گر نیامد تخم، بالا از زمین
یا نباشد همرهش یک عشق و جان.
گر نه باید با شتابی گفت آن،
اصل و بنیادش خ*را*ب است، ای جوان!
******
بسیار زیبا بودن. شاعر خوش ذوق خسته نباشید💚
مرسی عزیزدلم