بهار دانشجوی دندانپزشکی، دختر زیبا و مهربونیه که حمایت سهتا برادر باغیرت و متعصب رو پشتش داره. به مردی دل میبنده که سراسر وجودش غرور و خشونت نشسته. یه رابطه شکل میگیره که یه سرش محبت، مظلومیت، لطافته و یه سرش غرور و کلهشقی.وقتی پای احساس میاد وسط, حالا که قراره دلا به هم نزدیک بشن, حقایقی رو میشه که پای برادرای بهار به ماجرا باز میشه.
وقتی حرف غیرت و تعصب وسط باشه هیچی نمیتونه جلوی یه مرد رو بگیره.
فصل اول
بطری آبهویجش را در ماشین گذاشت و بهسمت خانه رفت. حسابی گرسنه بود و نارنجی آبهویج به دلش چشمک میزد.
طبق برنامهریزی غذایی که بارمان ریخته بود، امروز باید زرشک پلو با مرغ سرخ شده و سیبزمینی و سوپ و سالاد فصل داشته باشند. با فکر کردن به غذا، رنگ و بو و دستپخت مامان زیبا دلش بیشتر مالش رفت.
امروز حسابی خسته شده بود. روز سخت و طولانی را گذرانده بود. نهار نخورده بود و تا الان که ساعت ۶ عصر بود را فقط با یک لیوان آبهویج و یک تکه کیک گذرانده بود. قطعا میتوانست یک آدم درسته را قورت بدهد.
خانه که رسید ماشین مشترک خودش و بارمان را پارک کرد. کیف و وسایلش و بطری آبهویجش را برداشت و به داخل رفت.
صدای بلند فوتبال دیدن بارمان و دوستش و کلکلهایشان از سالن پذیرایی به گوش میرسید. وارد آشپزخانه شد.
– سلام مامان.
– اِ سلام. کی اومدی؟
-تازه رسیدم. مامان گرسنگی دارم میمیرم.تو رو خدا غذا برسون
– لباساتو عوض کن بیا. هی بهت میگم از شب غذا بذار کنار با خودت ببر، مگه گوش میدی؟ نگاه کن رنگورو نداره. بیا غذاتو بخور.
همینطور که بهسمت تنها اتاق طبقه بالا که مختص خودش بود، میرفت از دست بارمان که دوستش را به خانه آورده بود حرص میخورد. حالا مجبور بود بهقول آراد عین آدم لباس بپوشد.
نرسیده به در آشپزخانهای که خدا را شکر میکرد هنوز مدل قدیمیاش را حفظ کرده و اپن نیست صدای غرغرهای آراد را شنید.
– این الاغ نمیفهمه دختر تو این خونه هست؟ هی راه به راه این مرتیکه رو میاره اینجا.
– آراد، مامان تو رو خدا ول کن. خب جوونه دلش تفریح میخواد. مگه داره چیکار میکنه؟ فوتبال میبینه. حالا هی بهش گیر بدین دوباره بیفته رو دور خونه مجردی.
– غلط کرده پسرهی…
– سلام.
نگاه آراد اول به لباسهای بهار و بعد به خودش افتاد. خیالش که از لباسش راحت شد، لبخند مهربانی به رویش زد.
– سلام خانم دکتر. خسته نباشی.
این جمله را باید هر روز از آراد میشنید.
– مرسی.
– بشین مامان غذاتو بخور.
نفهمید با چه سرعتی نشست پشت میز و مشغول خوردن شد.
سلام.لطفا رمان رو از رو سایت بردارید.من نویسنده رمان هستم و کتاب چاپ شده.
با سلام خدمت نویسنده عزیز؛ لینک های دانلود رمان شما حذف گردید با آرزوی موفقیت برای شما.