راجع به دختری به نام فدرا هست … دانشجوی روانشناسی و با مادرش زندگی میکنه . داستان از یک نقطه عطف تو زندگی فدرا شروع میشه و عاشقانه هایی که براش اتفاق میفته …
نام رمان : به سادگی
نویسنده : تنسیم
ژانر : عاشقانه
قسمتی از متن:
دومین بار بود که تنهایی پله های هواپیما را بالا میرفتم ….۱۰ سال بزرگتر شده بودم اضطراب تنهایی هم ۱۰ سال
بزرگتر شده بود اما جنسش فرق داشت ……۱۰ سال پیش ۱۰ ساله بودم بابا سوار هواپیمایم کرده .میرفتم کرمان
که راننده بیاید دنبالم و مرا ببرد بم….مامان ۱ ماه بود که بم بود …از طرف سازمان ملل رفته بود برای کمک به زلزله
زده ها…..کنار خانم روس چشم ابی کنار پنجره ی هواپیما نشسته بودم ،در ذهنم برنامه میریختم تا برسیم برایش
انگلیسی صحبت کنم …..۲ دقیقه نشد که اقای سیبیل کلفت امد بالای سرم گفت اشتباه جایش نشستم ،شمارهام را
نگاه کردم دیدم بله!حق داشت .رفتم سر جایم.ناراحتی نداشت همان قدر که من دوست داشتم کنار خانم چشم ابی
بنشینم او هم دوست داشت!
حالا ۲۳ سالم بود می دانستم باید از روی کارت پرواز سر جایم بنشینم،کرمان هم نمیرفتم .از طرف مامان باید
میرفتم سوییس ،قرارداد امضا می کردم و دوره ی حقوق بشر می گذراندم .از پنجره باند فرودگاه را نگاه میکردم
.این بار بابا دیگر نبود که سوار هواپیمایم کند.برایم مهم نبود خانم چشم ابی کنارم باشد یا اقای سیبیل کلفت
،دوست داشتم صندلی کنارم اشغال نشود.قرار بود سینا بیاید فرودگاه دنبالم ،پسر دوست مامان بود ،او را هم ۱۰
سال پیش بم دیده بودم ،۱۰ سال پیش دانشجوی پزشکی عمومی بود ،از سوییس امده بم کمک رسانی.۱۰ سلام
بود عاشقش شده بودم.رویا هم بافته بودم.با لباس عروس کنارسینا.دکتر بود ،خوش قیافه و خوش تیپ هم بود.با
شاهزاده سوار بر اسب مو نمی زد.حالا ۱۰ سال گذشته بود تخصص روانپزشکیش را هم گرفته بود .اما دیگر ۲۳
سلام بود میدانستم ۱۰ سال در سوییس منتظر نمانده من بزرگ شوم ،می دانستم با چند نفری دوست بوده و به
جایی نرسیده .از سوییس زنگ میزد ،برای مامان تعریف می کرد.
بوی عطرش آمد،رویای اشغال نشدن صندلی به تاریخ پیوست.مطمئن بودم عطرش همان عطرجان فرانکو فرره ی
وحید است که وقتی کیش بودم بویش تمام کادیلاک را بر میداشت .دوست فرداد بود.فرداد که با دنیا ازدواج کرد
من هم سرجهازی بودم .هر جا میرفتند من هم بودم.سر بر نگرداندم نگاهش کنم .فضول درد گرفته بودم اما
میخواستم بی اعتنا جلوه کنم.هواپییمایی امارات بود .ترانزیت داشت.اول میرفت دبی از دبی به ژنو.فقط دعا میکردم
تا ژنو هم مسیر باشیم .حتی اگر در پرواز بعدی کنار من نبود .بوی گرمش که در هواپیما بود کافی بود.
نیم ساعت بود که هواپیما بلند شده بود .مامان در جعبه اهنی مورد علاقه ام پسته ریخته بود که اگر حالت تهوع
گرفتم بخورم.هیچوقت در هواپیما حالت تهوع نمی گرفتم .اما از سر بیکاری در جعبه راب باز کردم .سر دوراهی
مانده بودم که تعارفش کنم یا نه .به خودم بود هرگز این کار را نمی کردم ،چون خجالت امیخته با دستپاچگی اجازه
نمیداد و دلبری های دخترانه خیلی خوب بلد نبودم.دنیا همیشه می گفت خب وقتی اینطور رفتار میکنی معلومه
هیچکس طرفت نمیاد. دل به دریا زدم جعبه را سمتش گرفتم .به امید اینکه حتی اگر میل ندارد هم دستم را رد
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.