بخشی از شعر زیباترین من به قلم محمدزاده
زیباترین من از پرتگاه عشق افتاده ام به زیر در دره نبود بین جایگاه من اکنون نبودنم
پرواز یک وسیله و قاف است یک هدف اما کجاست بال عشقم درون دل فریاد و داد لیک تن مانده توی گل
باید اراده را که کمربند فکرم است واندر غلاف سخت تو گوییش زندان سحرم است بیرون بیاورم
باید اراده را عفوش دهم که هیچ با خود کنم رفیق باید شود پرم سوی دیار دوست یکباره بپرم
***
پشت پا خورده ولی باز من سوی توام. پرسی از من که غبار تو که ای
با غروری ابدی گویمت خاک سر کوی توام منتظر تا تو به من زان گهر ناب دهی
من به رویای کبودم خیره به تمسخر سر خود تاب دهی که زهی
پاسخت تلخ و گس است من به خوشحالی اشک خرمم غمزه های تو برایم نفس است
ای قلم شکوه بس است.
***
باد در موهایت و بخار نفس گرم تورا
آسمان می بلعد دیده ات سوی کجا دوخته ای
آسمان بالا نیست آسمان وسعت دیدار نگاه من و توست
قدر این لحظه و این عشق بدان شاید امروز نشد فردایی
شعر زیباترین من به قلم محمدزاده