خورشید چند سال پیش در آسمان عشق غروب کرد و هرگز طلوع نکرد! زندگیاش فاقد پرتویهای نور شد و آسمان قلبش در تاریکی محض فرو رفت!
تنهایی خورشید داستان، از اجباری به انتخابی تبدیل شد. حالا خورشید بدون هیچ نوری در آسمان به تنهایی میتابد!
رسم فلک هم همین بود” خورشید، باید تنها باشد.
* افول خور به معنی غروب خورشید است.
مقدمه رمان در حال تایپ افول خور
خور، اُفول کرده است.
سرد سرد است و دیگر هیچ پرتویی ندارد.
خور تنهاست.
خور دل داد و اُفور کرد و در میان آسمان ناپدید شد.
پس زمان طلوع دوبارهی خور کی است؟
خونی در رگهای قلبش نیست.
اما در رگهایش، درد وجود دارد.
او فقط عاشق بود.
برشی از رمان در حال تایپ افول خور
به نام همانی که قلماش زمین را نوشت!
شب، پیراهن مشکیاش را پوشیده بود و زلف سیاهش در همه جا قابل رویت بود. چراغ خانهها یکی در میان روشن بودند و در یکی از این خانهها، خورشیدی بود که خیلی وقت پیش غروب کرده بود.
خورشید لباس بلند نارنجی بر تن داشت و درحالی که موهای سیاه رنگ بلندش دورش بود در فکر گذشتهها بود. خورشید از پنجره به سیاهی شب چشم دوخت. گرمی ماگ قهوه که در میان دستهایش گیر افتاده بود حس خوبی به خورشید میداد. خورشید آهی کشید و ذهنش به هفت سال پیش پر کشید.
***
هوای ده مانند بیشتر اوقات سرد بود و سوزَش مغز استخوان آدم را میسوزاند. با این حال خورشید بدون اینکه به تاریکی و ظلمت شب توجهی کند در باغ قدم میزد. شاخههای بیبرگ و بار درختان ترسناکی فضا را دو چندان کرده بودند اما تمام عمر دخترک در اینجا گذشته بود و هیچ بیمی از آنجا نداشت.
روی تخته سنگی نشست و به صدای آب رودخانه که از میان سنگها عبور میکرد گوش سپرد. نور چراغ قوه تنها روشنی آن فضا بود. چند متر آن طرفتر از تخته سنگ، مردی نگاهش را به چهرهی دخترکی که بر روی سنگی نشسته بود و نور چراغ قوه صورتش را مهتابی کرده بود دوخت.
حالا صدای قدمهای مرد روی برگهای پاییزی ریخته شده بر زمین با صدای رود آمیخته شده بود.
خورشید که گمان کرده بود حیوانی درنده در باغ است با ترس بلند شد و چراغ قوه از دستش بر داخل رود افتاد.
خورشید با ترس و تعجب به فردی که به او نزدیک میشد نگریست. هیکل چهارشانه و استوارش نشانگر این بود که یک مرد جوان در حال نزدیک شدن به اوست. خورشید خیال کرد دزدی وارد باغ شده است و دلش پر از بیم و دلهره شد. حالا باید در باغ به این بزرگی با یک مرد غریبه چه میکرد؟
رمان در حال تایپ افول خور
مرد روبروی خورشید ایستاد و خورشید، با ترس بازوهای خود را ب*غ*ل کرد و به چهرهی مرد که در تاریکی مجهول بود نگریست. خورشید با صدایی که سعی میکرد ترس را مخفی کند به مرد گفت:
– تو … تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟!
جهت دریافت راهنمایی برای نام نویسی در انجمن رمان نویسی تک رمان یا چاپ کتاب ازطریق ایتا یا تلگرام در ارتباط باشید
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.