دلنوشته های برگزیده کاربران انجمن رمان نویسی تک رمان در مسابقه دلنویسی انتخاب شد.
نازلیات که همیشه میخواست وقتی از جایی رد میشود همهی نگاهها به سمتش بچرخند و تحسینش کنند؛ دیگر خودش هم حضورش را حس نمیکند. نازلی تو کنار دریایمان گم شده، کنار نیمکتهای مدرسه و درکمال طردشدگی نمیتواند مدادرنگیهای روی زمین را بردارد. پژواک چاشنی تمسخر در خندهها در گوشهایش میپیچد و سپس همهجا ساکت میشود و باز هم هیچکسی نیست.
نازلی تو هنوز همان دختربچه پنج سالهی بیپناهیست که از به دنبال مادرش گشتن خسته شده و گوشهای از این بیشهی تاریک فراموشی، با گلدان خاطراتش نشسته است تا بمیرد. نازلی دیگر از چنگ زدن لباس آدمها برای اینکه ترکش نکنند خسته شده است، همهی آنها را رها میکند و فقط کنار گوشهترین دیوار این خانه مینشیند و پیراهن خودش را برای نریختن اشکهایش چنگ میزند. نازلی تو خیلی وقت است که یاد گرفته وقتی تنهای تنها گوشهای از این دنیای کوچکش گم شد و دیگر حضور خودش را هم حس نکرد، چگونه در نبود هیچ آدمی یک گوشه زانوهایش را ب*غ*ل کند و با اشکهایش خودش و کاکتوسش را زنده نگه دارد. نازلی تو خیلی وقت است که مرده…
نویسنده: آیناز تابش
از مجموعه دلنوشته نازلی
کاش هر شب میتوانستم، آهنگِ «سکوت» را پلی کنم و خودم را به آرامشِ هر چند لحظهای، دعوت کنم.
خیلی وقت است که اوهامِ حزن، گوشمهایم را پُر کرده است و خبر از درد میدهد.
خیلی وقت است که آرامش؛ درِ خانهٔ قلبم را نمیزند و سرفرازِ آمادهٔ ویران کردن است.
ِِخیلی وقت است که شبانه، ترس در وجودم رسوخ میکند و آرامش را از وجودِ ناآرام و بیقرارم میسِتاند.
یادم که میآید، اَشک درونِ چشمهایم جوشش میزند؛ قلبم کُند میتپد و دلم نزاع سر میدهد، هر بار کُشندهتر از قبل.
دلم کمی سکوت میخواهد.
سکوتی از ج*ن*سِ همان نوشیدنِ چایِ نباتِ گرم و خوش رنگی که در هوای سردِ زمستانی، وجودت را از عطف خود معطوف میکند.
همان لذتی که با هر بار هورت کشیدنش، سراسر تنت را در بر میگیرد، به گونهای که دوست داری نفسی از اعماقِ این احساس در هوا تاب دهی و خودت را به دستِ نسیم سرد زمستانی بسپاری.
نویسنده: آنالی•
از مجموعه دلنوشته مشتمل مشقت
دلنوشته های برگزیده کاربران انجمن رمان نویسی تک رمان
آن زمان که فکر میکردیم کسی اطرافمان نیست
خواستار ترس شدیم
ترسی که به زندگی خود راه دادیم
تا ما را در عذابی که میکشیم رهنمایی کند
آن لحظه با خود میگفتیم که شاید ترسمان جبران شود
با اینحال باز ترسیدیم
تا کسی ما را قضاوت کند
مهم بود صحبت و حرف و اندرزهای مردم
و باعث شد که دوباره بترسیم
آنقدر ترسیدیم که حتی زندگی کردن را نفهمیدیم
با خود همیشه کلنجار میروم که ای مرد دگر چیزی نیست
که تورا بترساند؛ ولی همان موقع باز ترسیدم
ز قدیم به ما یاد دادهاند که زندگی دو روز است
یک روز برای تو و دگر روز بر ضرر تو
من که این دو روزم سپری شد و در این دو روز نیز ترسیدم
آنقدر ترسیدم که قلبم به عذاب آمد
چند شب پیش با قلبم صحبت میکردم
قلبم میگفت «نترس! مگر چه شده؟»
و با این حال پس از شنیدن صدای قلبم
بازهم ترسیدم
تو هم میترسی
من تنها نیستم
میدانم حرفهایی که زدم، حرفهای دلت بود؛
امّا بااینحال ترسان حرف زدم.
الان نیز که داری صدای مرا میشنوی، من بازهم از این حرف زدن ترسیدم.
کاری کن برای خود
نترس باش!
حرف مردم برایت بیاهمیت باشد .
بزار قضاوتت کنند؛ ولی تو نترس!
اگر از ارتفاع بترسی، هیچوقت پرواز نخواهی کرد!
اگر از مرگت بترسی، زندگی نخواهی کرد و مدام پی فرداهای تکراری خواهی بود!
پس نترس!
نویسنده: علی خسروشاهی
از مجموعه دلنوشته چند دقیقه تا مرگ
در کوچه پس کوچههای ذهنم، خیال تو قدم میزند، صدای قدمهایش مرا تا مرز جنون میبرد، صدای قدمهایش مرا تا سپیدهدم، ناخفته نگه میدارد. خیال تو قدم میزند، در میان زمزمههای نالان قلب دلتنگم، چنان که در دریای بیکران فکرت غرق میشوم.
تنگی دل غریبم را چه کنم؟ خیال تو قدم میزند، نیمههای شب، در دل خیابانهای تاریک و پر از سکوت ذهنم، و در خانه پر از دلتنگی قلبم غصه دوری تو میهمان میشود، میهمانی همیشگی!
در کوچه پس کوچه ذهنم پر میکشد از خاطرات تو! خاطرات باتو بودن را چگونه از ذهن برانم؟ آری! خیال است و پوچ، خیال تو قدم میزند در کوچه پس کوچههای ذهنم.
نویسنده: Fatemeh.fattahi
دلنوشته های برگزیده کاربران انجمن رمان نویسی تک رمان
در صورت داشتن قصد نشر رمان در انجمن یا چاپ در انتشارات با ما در ارتباط باشید.
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.