دانلود داستان کوتاه شآه بآبآ این داستان کوتاه در خصوص خاطراتی هست، که من از کودکی تا به این سن،از پدر بزرگم که چند ماه پیش عمرش رو داد به شما نوشتم.
پیرمردی که از داشتن و فهم و شعور زبان زد همه بود.
البته نوهاش که من باشم خیلی سعی میکردم، مثل اون باشم اما نمیشد.
پس بشنو از وی.
من خودم پدربزرگ هامو ندیدم هیچ کدومشون رو
برام جالب بود چقد رابطه پدربزرگ نوه میتونه با مزه باشه
خدا بیامرزتش
قشنگ بود ممنون
لایک