نیهان دختری ۱۷ساله، به خاطر اینکه ناپدریش میخواد اونو بفروشه، مجبور میشه از خونه فرار کنه… و در طی اتفاقاتی با حسام پسری تنها که خانوادهاش رو از دست داده و عشقی یکطرفه به خواهرخواندهاش هستی دارد, آشنا می شود. آشنایی حسام و نیهان سرآغاز ماجراهایی می شود که …
صدای تیک تاک ساعت رومیزی تنها صدایی بود که در اتاق میشنید. اتاق غرق در سکوت بود و گاهی فقط هو هوی باد پاییزی از پنجره به گوش میرسید. ستاره روی تخت دراز کشیده و نگاهش به سقف بود، آب دهانش را قورت داد و پلک بست. با خوردن دو قرص آرامبخش باز هم خواب به چشمهایش نمیآمد و ساعتها بود که از این پهلو به آن پهلو میچرخید. نگاهی به ساعت انداخت، یک ساعت دیگر مراسم عقد برگزار میشد. خسته از تلاش بیهودهاش برای خوابیدن از جا برخاست و اشارپ سفید را از روی جالباسی برداشت. از اتاق بیرون رفت و سمت حیاط قدم برداشت. در سالن را با احتیاط باز کرد و وارد حیاط شد. هوا سرد بود و دخترک بازوهایش را بغل گرفت، روی اولین پلهی ایوان نشست و اشکهای داغش بیاختیار روی گونههای سردش جاری شد. صدای حامد در گوشش پیچید:« دلم میخواد لحظهی عقد کنارم باشی ستاره! دلم میخواد تو بالا سر من و الهه قند بسابی و هربار که عاقد بگه آیا وکیلم؟ تو بگی عروس رفته گل بچینه… اجبار نیست عزیزم، فقط آرزوست! آرزوی من که دلم میخواد برادرزادهام کنارم باشه، تو قشنگترین لحظهی زندگیم.» زبان روی لب کشید و با سر انگشتان اشکهایش را از گونه برداشت. صدای پدرش بود که در سرش چون ناقوس صدا میداد و برای محضر رفتن مثل سدی مقابلش بود. « ستاره… تو دیگه دختر من نیستی، برای من مُردی ستاره میفهمی؟ مُردی! ای کاش دیگه هیچوقت نبینمت!»
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
قلمتون مانا و پیشرفتتون روزافزون💜🍁
نویسنده عزیز خداقوت🌸💜