رها، دختری خودساخته، قوی و با ارادهای آهنینه. دختری با سرنوشتی ملموس؛ اما باورهای ناملموس و تصمیمات غیرقابل پیشبینی. دختری از جنس دیگر دختران سرزمینم که افکار متفاوت و رویاهای بزرگی داره و دنیا رو با دیدی وسیعتر از انسانهای اطرافش میبینه. دختری که با عشق متولد نشده و عشق رو یک دروغرویایی میدونه. مادرانهای نشنیده و احساسات مادرانه رو یک اغراق زیبا میدونه. حالا همهی خودش رو وسط میذاره تا برای یکبار هم که شده، الفبای عشقحقیقی رو ل*مس کنه؛ اما عشقحقیقی اصلا وجود داره؟!
اطلاعات فایل رمان
نام رمان: امید رهایی
منبع تایپ: تک رمان
ژانر (موضوع): عاشقانه، معمایی، جنایی
وضعیت: تکمیل شده
اطلاعات تیم اجرایی
نویسنده: deimos
طراح جلد: .SARISA.
ویراستار: فاطمه تاجیکی، زیبا
ناظر: وانیا
کپیست: almaberry, miss_meli
سخن نویسنده:
پی نوشت۱:
سلام به همهی دوستان گلم. بنا بهدلایلی که مطرح کردنش اینجا خارج از بحث و حوصله است؛ جلد دوم و انشاالله در ادامه جلدآخر رو از این انجمن میخونید. بابت تاخیر به وجود اومده، صمیمانه عذرخواهی میکنم.
اگر جلداول رو خونده باشید؛ الان دیگه به اندازهیکافی رها رو میشناسید. الان دیگه جنس اشکها، بغضها و حسرتهای دختری مثل رها رو درک میکنید و میفهمید، د*ر*د دختری رو که همیشه به جرم پرورشگاهی بودن، به ناحق برچسب خورده. من یکایرانیم و توی کشورمن، مردم سرزمینمن، اگر بدونن یکدختر تنهاست، با دید درستی بهش نگاه نمیکنند؛ حتی اگر یکدختر فوقالعاده باهوش و زیبا باشه.
الان میدونید یکشام گرمساده، توی این هوایسرد، کنار یکخانوادهیواقعی، حسرت خیلی از چشمان خیس کودکان بیسرپرست و الخصوص بدسرپرسته. بچههایی که فرق ترحمچشمامون رو از محبتحقیقی خوب میفهمن و حتی گاهی مثل رهای امیدرهایی از دستِ پر ترحمی که به سرشون میکشید، متنفرن.
الان خیلی چیزها میدونید؛ اما هنوز هم برای قضاوت اینکه توی زندگی پر رمز و راز رها گناهکار واقعی کیه؟ خیلیزوده.
به تکرار میگم هدف از نوشتن اینرمان و به اشتراک گذاشتنش با دنیا این بوده که اگر نمیتونیم به هیچ طریقی مرحم د*ر*د این عزیزان باشیم؛ دستکم با نگاههای خارج از عرف، قضاوتهای ناعادلانه و برچسبزدنهای بیرحمانه، نمک روی زخمشون نپاشیم.
نوشتن اینرمان درحالحاضر تنها اقدامیه که از دست من نوعی برمیاد. از دست تکتک ماها خیلی کارها برمیاد که وقتشه قبول کنیم توی انجامشون کوتاهی کردیم. ما توی باورهامون، توی نگاههامون، توی طرز تفکرمون کوتاهی کردیم. ما به بچههامون یاد ندادیم کسیکه پرورشگاهیه الزاماً از سطح پستجامعه (کافر، نجس یا ناپاک) نیست و کسیکه خانوادهی مرفهاش ساپورتش میکنند؛ به صرف اعتبار و وضعیتمالی خانوادگیش، آدم ارزشمندی نیست. ما یادشون ندادیم کسیکه با ما همفکره، الزاماً درست نمیگه و کسیکه با ما مخالفه، الزاماً اشتباه نمیکنه. یاد ندادیم کسیکه تنهاست الزاماً مشکل (اخلاقی، شخصیتی، روحی، مالی، جسمی و…) نداره و کسیکه دورش شلوغه الزاماً پرفکت و بینقص نیست. کسیکه چادریه، الزاماً متدین نیست و کسیکه بیچادره، الزاما کافر و بیدین نیست.
بیاید درست زندگی کردن رو یاد بگیریم و یاد بدیم و اگر روزی فرزندی داشتیم، اولینچیزی که براش مشق میکنیم، جای سی و دوحرف سردرگم، درس درست زندگی کردن، چطور عشق ورزیدن و درک کردن آدمها باشه. دنیا از دکتر و مهندس اشباع شده، بیاید انسان تحویل جامعه بدیم عزیزان.
پی نوشت ۲: دوست دارم بدونید که این شروع دوباره، خیلی سختتر از اونی بوده که فکر میکنید. بیشتر از هیتها و فحشها و دعوا کردنهاتون به حمایتعمیق و نظرات دلگرمکنندتون نیاز دارم. توی شرایط سختی دارم خط به خط این رمان رو مینویسم و میخوام یادتون بیارم که خط به خطش توی شرایط بدتری برای یکدختر اتفاق افتاده. پیشاپیش سپاس از نگاهگرمتون. سامی.
با صدای کلاغی که قصد ساکت شدن نداشت، آروم چشمام رو باز کردم. یکآسمونِ دور و یککلاغ سردرگم، تنها چیزهایی بودن که میدیدم. باز هم طبقعادت، روی سنگمزارش دراز کشیده بودم. باز هم از شدت گریه و بیحالی، کنارش خوابم برده بود. باز هم دلتنگیای که تا گلوم بالا اومده بود رو مثل یکآرزوی ناکام، فرو خوردم؛ دلتنگی و بغضی که کمکم داشت امونم رو میبرید. من همیشه از شدتدلتنگی برای خودش، به خودش پناه میآوردم. الان هم چیزی برای من عوض نشده بود. تنها چیزی که بینمون فاصله انداخته بود، این سنگ یخزده و سکوتابدی اون بود؛ اما تا وقتی که من عاشقش بودم، هیچکدوم این چیزها مهم نبود. امید دل دادن رو خوب یادم داده بود؛ اما دلکندن رو … بغضی که داشت به گلوم چ*ن*گ میزد رو قورت دادم و با یه لبخند بزرگ، چهارزانو، روی سنگمزارش نشستم. گلبرگهای یخزدهی تنها گلم رو یکییکی به نیّتفال جدا کردم و با صدایی که لرزشنامحسوسی داشت گفتم: – این روزها همش داری یککاری میکنی قولهام رو بشکنم. قول دادم تا انتقامت رو نگرفتم دیگه نیام دیدنت؛ اما کِی گفتم تو هم دیگه نیای دیدنم؟! میخوای کم طاقتم کنی؟ من که خیلیوقته بیطاقت توام بیانصاف. قطرهی اشک لجبازی که داشت راه خودش رو روی صورتم پیدا میکرد، عصبی پسزدم و سرش غر زدم: – حالا من برات ناز میکنم، تو نباید بیای منتکشیِ زنت پسرخوب؟ هرچند بعد از اینهمه وقت هم که اومدی سراغم همش تو خواب دعوام کردی؛ اما … بیتوجه به اشک بیارادهای که دوباره راه خودش رو روی صورتم باز کرد ادامه دادم: – اما سفید هنوز بهت میاد. گلبرگهای کنار اسمش رو کنار زدم و با حسادتی که کنترلش دست خودم نبود، به شوخی گفتم: – اگر بفهمم به خواب اون هم میری و همین جوری ازش دل میبری، باهات کات میکنم امید. امید میدونست این اشکهایی که تندتند روی صورتم میریزه، کنار خندهیتلخم، بدترین حالت تنهاییمنه.
سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 در راستای هدف ترویج کتابخوانی و ایجاد مکانی برای گرد هم آوری افراد خوش ذوق که علاقمند به قلم هستند و کمک به نویسندگان نو قلم و بی توجه به محدودیت سنی فعالیت خود را آغاز کرده است تک رمان محلی برای درخشش نویسندگان تازه کار...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
عالی😍 خسته نباشی عزیزکم💜💜
جلد سوم کی شروع میشه؟
اطلاع دقیقی نداریم ولی نویسنده بزودی جلد سوم رو استارت میزنن
الان جلد سوم چی می شه
بالاخره این رمانم اومد😍
خسته نباشی سامی عزیزم
خسته نباشی عزیزدلم😍😍💋💋
خسته نباشی عزیزدلم
این رمان معرکهس😍😍😍 خیلی دوسش داشتم