تا بوده، همین بوده. اینجوری که جلوی خودم رو بگیرم و نگم که چقدر قشنگ میخندی! که شبِ موهات، مومنِ زاهد رو بیدین و کافر میکنه!
که دیدنِ لبات، هر آدمی رو تشنه میکنه؛
اما قول میدم یه روز که نشستیم چِفتِ هم، یه روز که بدون ترس و دلهرهی بعد و قبلش دستات رو لای انگشتهام قفل کردم، بهت میگم که چقدر دوستت داشتم و چقدر نشون ندادم!
اون روز، قدرِ تمومِ ندیدنها و نگفتنهای اجباری، میبوسمت.
صبا،خدای وصف کردن احساسات و بازی با دل… عاشقشم 🙂