تک رمان
دانلود رمان
تک رمان
پست های ویژه

 دانلود داستان کوتاه دختری از تبار سختی

دانلود داستان کوتاه دختری از تبار سختی

خلاصه:

دختری با تعصبات سخت خانواده که هیچ‌وقت روی خوب زندگی رو ندید؛ کسی که خانواده و حامی نداشت اما پس از مدت ها عاشق شد. ولی …


اطلاعات فایل داستان


نام داستان: دختری از تبار سختی

منبع تایپ: تک رمان

ژانر (موضوع): عاشقانه، اجتماعی

وضعیت: تکمیل شده


اطلاعات تیم اجرایی


نویسنده: فاطمه احمدهویدی

طراح جلد:   Katrina 

ویراستار: ندارد.

طراح تکست گرافی: ندارد.


سخن نویسنده:


موجود نمیباشد.


دانلود داستان کوتاه دختری از تبار سختی

قسمتی از رمان:

زنگ آخر بود؛ عصبی بودم و منتظر بودم که زنگ بخوره. تا به سمت خونه راه بیافتم.
زیرل*ب شروع کردم به شمردن یک… دو… سه… چهار … پنج با شنیدن صدای زنگ ل*بخند عمیقی روی ل*ب‌هام نشست.
کار همیشه‌م بود. وقتی می‌دیدم نزدیکه زنگه و حوصله‌ا‌م سر میره، تا ده می‌شمردم تا زنگ بخوره. چون نیمکت آخر می‌شینم. کسی هواسش به من نیست و از این بابت ‌هم خیالم راحته که دبیرها گیر نمیدن.
وسایل‌هام رو آروم‌آروم جمع کردم، به سمت در کلاس رفتم و خارج شدم. توجه‌ای به بقیه نکردم که چه‌جور خارج می‌شن؛ هرچندکه همه جوری به سمت بیرون پرواز می‌کنن که انگار تا الان تو قفس نگه‌شون داشته‌اند! کم از قفس نیست. ولی خب…
از مدرسه‌تا خونه‌مون سه‌تا خیابون فاصله بود. من ترجیح میدم به‌جای سرویس پیاده برم. هرچند که پدر و داداش با تعصبم از این کار من اصلا خوششون نمیاد، ولی خب دیگه باید بپذیرن که نمی‌تونن منو تو قفس نگه دارند.
و باید یه استقلالی بهم بدند.
امروز پنجشنبه بود و ما کلاس تقویتی داشتیم. دلم می‌خواست برم قبرستون، سر خاک خواهرم آناهیتا بنشینم و کمی دردودل کنم، هرچند که من و اون رابطه صمیمی نداشتیم. ولی خب دلم براش تنگ بود!
دلم می‌خواد ببینمش که بدونه به یادش هستم.
هرچند من تنها کسی‌ام که به یادشه! وگرنه مامان و بابا اون طرف‌ها اصلا نمی‌رند.
با صدای بوق ماشین‌های مزاحم تازه هواسم رو به اطرافم دادم و با دیدن خیابون‌های که نمی‌شناختم با وحشت به اطرافم نگاه می‌کردم که لااقل یه‌جایی رو بشناسم.
ولی، نشناختم و این ترسم رو دوبرابر کرد. به خودم هزار لعنت فرستادم، بخاطر این‌که انقدر هواس‌پرتم!
بوق ماشین‌ها هنوز کمتر نشده بود؛ تازه یکی دیگه‌هم اضافه شد و حالا دو ماشین دنبالم‌ بودن.
حاج‌بابا کجایی که ببینی مزاحم دختر ته‌تغاریت شدن؟!
هرچند که براشون مهم نیست. ولی خب…
با شنیدن صدای یه‌پسر که می‌گفت:
– مزاحمت شدند؟!
نگاهی بهش کردم پسر لاغری بود، قابل اطمینان نبود، ولی خب بهتر اون‌ها که می‌شد! نمی‌شد؟
باترس سری تکون دادم، که اون به سمت اون‌ها رفت.
نمی‌دونم چی به هم دیگه می‌گفتند که برگشت و با لبخندی تیز نگا‌هم کرد.
تازه متوجه‌ منظورش شده‌بودم. اونا داشتن من رو مثل کالا نگاه می‌کردند!
محکم به سرم کوبیدم، یه‌پا داشتم دو پا دیگه قرض گرفتم و تا یه جایی که شلوغه رسیدم.
صداش رو می‌شنیدم که با داد صدام می‌کرد:
– آنام صبر کن، آنام!
همین‌طور با فریاد صدام می‌کرد، انقدر ترسیده بودم که حتی متوجه نشدم که این از کجا اسم منو می‌دونه؟!
اشکام راه خودشون رو پیدا کرده بودند. من از این ترس داشتم که‌ نکنه کسی من رو بشناسه و برن بزارن کف دست حاج‌بابا و سبحان، که دیگه فاتحه‌ا‌م خونده‌ست. دفعه قبلی مزاحم داشتم و اونا گردن من می‌دونستند. آخه میگن که کرم از خود درخته.
خب مگه من چه گناهی کردم که اینا مزاحم من می‌شن؟
همین‌طور که با دو ادامه می‌دادم که با دیدن سبحان و رفیقاش ماتم برد.
برگشتم و دیدم که اون پسر مزاحم دیگه نیست.


بنر تکست‌گرافی رمان:


موجود نمی‌باشد.


پیشنهاد ما برای شما:


رمان درحال تایپ ماهی ها هم دلتنگ می‌شوند نوشته نارینه

رمان درحال تایپ بلند پروازی به این زیبا نوشته زهرا وطن خواه  

رمان درحال تایپ تو رویا نیستی نوشته منیره صالحی

رمان در حال تایپ یکه‌ سوار نوشته سمیه رضایی(گندم)

دانلود رمان ترجمه شده گریز از آلفا 

دانلود رمان ترجمه شده من آلفا میشوم 

لینک های دانلود به درخواست نویسنده حذف شد.

دانلود داستان کوتاه دختری از تبار سختی

  • اشتراک گذاری
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
درباره maryam banoo
مریم مرشدزاده هستم، مدیریت کل سایت و سرپرست بخش کتاب
کامنت ها
  • admin مدیر سایت
    17 مرداد 1399 | 00:34

    خسته نباشی عزیزم

    • فاطمه احمدهیویدی
      17 مرداد 1399 | 00:46

      مچکر بانوجان♡

  • maryam banoo
    16 مرداد 1399 | 22:58

    نویسنده عزیز خسته نباشید??

    • فاطمه احمدهیویدی
      16 مرداد 1399 | 23:44

      فداتشم عزیزجان♡

ورود کاربران

  • Zahrajafarianسلام به شماره 09195199153 در ایتا یا تلگرام پیام بدید...
  • سونیاسلام من ثبت نام کردم اما نمیدونم چطوری رمانم رو براتون ارسال کنم اگه امکانش هست...
  • Zahrajafarianسلام ایمیل بدید taakroman233@gmail.com...
  • Zahrajafarianلینک مشکل نداره اگر باز نمیشه براتون ایمیل بدید بفرستم taakroman233@gmail.com...
  • Zahrajafarianسلام در حال ترجمه هست...
  • Zahrajafarianسلام لینک مشکل نداره روی این لینک بزنید http://dltaakroman.ir/%D8%B1%D9%85%D8%A7...
  • پریترخدا جلد آخرم بزارید خسته شدم هر روز چک میکنم...
  • helenسلام من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟...
  • helenسلام ببخشید من نمیتونم رمان و دانلود کنم چرا؟...
  • zeynabصبا،خدای وصف کردن احساسات و بازی با دل... عاشقشم :)...
درباره سایت
تک رمان
دانلود رمان از طریق سایت تک رمان در دسترس بوده و نویسندگان می توانند رمان خود را در انتشارات تک رمان منتشر کنند. سایت و انجمن تک رمان در تاریخ 1398/8/20 راه اندازی شده است.
آمار سایت
  • 451 نوشته
  • 7 محصول
  • 878 کامنت
  • 11 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " تک رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.